#سکانس_عاشقانه_پارت_21


بـا صـداي داد خـاله انگار تازه متوجه شدم اونـم اینجا هست و من دارم چه رفتار مزخرفی از خودم نشون میدم ..!

پرونده رو از دست امیرعلی کشیدم و با شرمندگی گفتم:

_ ببخشید خاله..

چشم غره اي به پسرش رفت و با عصبانیت گفت:

_ پاشو برو بیرون ، از کی تا حالا وکیل وصی من شدي؟ هنوز چِِل نشدم که تو براي مرگ و زندگیم تصمیم بگیري.

نفس عمیقی کشید و رو به من که با نیش گل گشاد به امیرعلی نگاه می کردم گفت:

_ توام بسه هی هیچی نمیگم جلو چشمام پرونده پرت میکنی که پیش هر کی میخواي ببر؟ مگه کیسه برنجم؟ خجالت نمیکشی؟ من تو رو بزرگ کردم انقدر حق به گردنت ندارم که به جاي اینکه جلوم دولا راست شی یه لیوان اب بدي دستم دست زدي به کمرت میگی اینم ننه ات بردار ببر؟ از جا بلند شد و بدون توجه به ببخشید گفتناي من از در بیرون رفت!..

متعجب به امیرعلی که بیخیال روي صندلی لم داده بود گفتم:

_ مادرت رفت پاشو برو بیرون ..!

دکمه بالاي پیراهنش رو بست و با ابروي بالا رفته گفت:

_ ببین فکر کردم اگه قرار باشه ده سال پیش جبران بشه خب جاي منو تو عوض میشه دیگه ، من التماس میکنم.

تو رد میکنی ! بعد هم ماچ میکنی چطوره؟ پرونده رو روي میز گذاشتم و گفتم:

_ الان وقت لودگی نیست ، هر چی بیشتر دست رو دست بزاري فقط مادرت رو به مرگ نزدیک میکنی ..!

دستاي شل شده اش مشت شد و شیطنت نگاهش رنگ باخت!...

romangram.com | @romangram_com