#سکانس_عاشقانه_پارت_18


نگاهمو به جاي دیگه دوختم چرا من هیچ وقت شانس ندارم خدا!..

سرشو نزدیک تر آورد و با لحن طلبکاري گفت:

_ گفتم آشنا میزنیا ، حواسم جمع نبود وگرنه مگه میشه آدم کسی و که بوسیده یادش بره!..

داغ شدن گونه هام رو به وضوح حس کردم مطمئنا الان سرخ شده بودن!..

دل و رودم به هم می پیچید و حس تهوع سر تا سر وجودم رو گرفته بود!..

چشمام تنگ شده بـود و دلم یـه لیوان آب میخواست واسه لباي خشک شده ام که حتی بـا زبون هم تر نمیشد ..!

رنگ سرخ کمکم از روي گونه هام ناپدید شد و قیافه ام رو به زردي رفت!...

رنگ شیطنت از چشماش محو شد و با نگرانی گفت:

_ حالت خوبه؟

اشاره اي به لیوان آب روي میز کردم و کنار دیوار سر خوردم و روي زمین نشستم!..

لیوان آب رو به لباي خشک شده ام نزدیک کرد و زیر لب گفت:

_ یه بوس بود فقط ، خوبه کار دیگه اي نکردم.

لیوان آب رو یک نفس سر کشیدم ، انگار همین کافی بود تا آتیش درونم خاموش بشه و بتونم خودم رو جم و جور کنم!..

دستمو به دیوار گرفتم و بدون توجه به نگاهش از جا بلند شدم.

romangram.com | @romangram_com