#سکانس_عاشقانه_پارت_14


پشت دستشو زیر چشماي نم دارش کشید و گفت:





نمی فهمم چرا این اجازه رو به خودتون می دید که به شعور من توهین کنید ، حتی اگه یه آدم عادي هم باشم شما انقدر حق ندارین با لحن تند با من حرف بزنید ، اگه شما از اتفاق دیروز ناراحت شدید صدرصد منم شدم اما با این وجود احترام یادم نرفته بهتر نیست شما هم تغییري در لحن حرف زدنتون بدید؟

شعورش خیلی حساس بود و مهم ، ولی ده سال پیش وقتی باهام مثل یه حیون برخورد کرد شعور من مهم نبود فقط غرور خودش مهم بود.

بدون نگاه به صورتش خیره پرونده مادرش شدم ، نمیتونستم براش دلیل بیارم چرا پاچه اشو می گیرم بهتر بود حرف نزنم تا فکر کنه کم آوردم اینطوري بهتره تا اینکه بخوام دلیل مسخره بیارم .

بعد از چند دقیقه که در سکوت سپري شد لب باز کردم و گفتم:

_ وضع مادرت خیلی خطرناکه ، برام عجیبه که تا امروز دست رو دست نگه داشتین و تازه فکر درمانش افتادین نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم:

_ باید هر چه زودتر عملش کنیم اگه نه خیلی زنده بمونه کمتر از یک ماه دیگه اس ، اگه عمل بشه شانس زنده بودنش 50 درصد فقط باید تا دیر نشده تصمیم بگیري ، سرطان که کل بدنش رو بگیره دیگه کاري از من ساخته نیست.

زیر چشمی نگاهی بهش انداختم صورتش خیس شده بود و دست مشت شده اش رو محکم روي پاش فشار می داد ، هیچ وقت فکر نمی کردم به این حال ببینمش

همیشه حتی وقتی فیلم بازي می کرد گریه که می کرد اشک منم در می اومد.

از جا بلند شدم و به سمتش رفتم روي صندلی روبروش نشستم و گفتم:

_ الان وقت گریه نیست ، هر دقیقه واسه زندگی مادرت ارزشمنده برو بیارش تا دیر نشده جعبه دستمال کاغذي رو به سمتش گرفتم و خیره به چشماي قرمزش گفتم:

_ به من اعتماد کن.

romangram.com | @romangram_com