#سکانس_عاشقانه_پارت_13
سرم رو بالا گرفتم که با دیدنش شوکه خیره اش شدم.
کلافه نگاهشو ازم گرفت و در اتاق رو بست با قدم هاي آروم جلو اومد و پوشه اي رو روي میز گذاشت ، روي صندلی نشست و گفت:
_ نوبت گرفتم ، اولین نفر...
مکثی کرد و ادامه داد:
_ پیش هر کی رفتم قبول نکرد عملش کنه . همه میگن امکان بیرون اومدنش از اتاق عمل یک درصد ، حتما از دیدنم تعجب کردي الانم داري تو دلت به ریشم می خندي که باز سر و کله ام پیدا شده...
دست مشت شده اش رو روي صورتش کشید و ادامه داد:
_ مادرم همه زندگیمه حاضرم واسش جلوي پات زانو بزنم هر کار بگی می کنم فقط نجاتش بده.
لبخند عمیقی زدم و گفتم:
_ اول باید پرونده اش رو ببینم ، بعدش جواب قطعی رو میدم که میتونم عملش کنم یا نه.
به چشماي نگرانش زل زدم و گفتم : ولی!
_ولی چی؟
هنوز موقعش نبود باید صبر می کردم تا موقعی که مجبور باشه هر چی رو که میگم قبول کنه حتی از دست دادن جونش رو!..
نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
_ باید مادرت رو بیاري ، انتظار نداري که خودتو جاش عمل کنم؟ تا حالا دکتر نرفتی مگه؟ به عقلت نرسید بیمارم باید همراهت باشه؟ واسه فردا یه وقت دیگه بگیر نه براي خودت این بار واسه مادرت.
romangram.com | @romangram_com