#سفید_برفی_پارت_94


- نه نه! من سرم درد می کنه، می رم بخوابم.

- شب بخیر.

- شب بخیر.

توهان رفت. رفتم سمت آشپزخونه و شروع کردم به گشت و گذار. ماشاالله تو همه ی کابینتاش پر بود از خوراکی های مختلف. یخچال هم که دیگه می تونست همه ی آفریقایی ها رو سیر کنه. یه بسته چیپس برداشتم و روی مبل نشستم و شروع کردم به خوردم. گوشیم رو از توی جیب شنل در آوردم و روشنش کردم.

اوه، نرگس غوغا کرده بود.

«گلیا، خوش می گذره؟

گلیا، اگه مشکلی پیش اومد به من زنگ بزن.

گلیا، چند دست لباس خواب توپ توی کشوی کمدتونه.

گلیا..»

اه اه اه اه اه، حالا ببین چه فکرایی که نمی کنه! حتما منو لخت هم تصور کرده و پقی زدم زیره خنده.

دوری از خشایار داشت اذیتم می کرد، توی همین چند ساعت دلم براش تنگ شده بود. آخه من و چه به شوهر کردن! رفتم داخل اتاقم. معلوم بود که برای من و توهان تدارک دیده بودنش. روی تخت دو نفره ی مثلا من و توهان پر از گل برگ های گل رز بود و اتاق پر از شمع کرده بودن.

عــــــــــق، حالم بهم خورد. آخه این لوس بازی ها یعنی چی؟

رفتم سمت کشوی کمد. بازش کردم و ناخودآگاه لبم رو به دندون گرفتم. این ها دیگه لباس خواب نبودن. اگه نمی پوشیدمشون سنگین تر بودم. خدا بگم چه کارت کنه نرگس، من حتی اگه عاشق توهان هم بودم هیچ وقت حاضر نمی شدم همچین لباسی رو جلوش بپوشم!

دوباره همون صدای لعنتی تو گوشم پیچید، یعنی تو از اون خوشت نمیاد؟ و دستم رو گذاشتم روی گوش هام، نه نه نه ، من اصلا از توهان خوشم نمیاد! خیلی دروغ گو شدی گلیا! برو بابا! و خودم رو روی تخت انداختم و با خودم گفتم که من؟ نه نه، از توهان خوشم نمیاد حتی یه ذره! بگیر بکپ بابا دروغ گو! و سرم و گذاشتم رو بالشت و با همون لباس خوابم برد.

به دور برم نگاه کردم. این جا کجاست؟ من این جا چه کار می کنم؟ چرا تو تختم نیستم؟

یهو نیم خیز شدم و همه چیز یادم اومد. توهان، عروسی، لباس خواب، وایی!

تن و بدنم خشک شده بود. لباسم که دیگه... بی خیال بعدا می دمش خشک شویی. به ساعتم نگاه کردم، ساعت پنج صبح بود و هوا هنوز گرگ و میش بود. موهام این قدر وز وزی شده بود که نگو!

به زور سنجاق هایی که تو موهام بود رو در آوردم. سرم درد گرفته بود.

رفتم تو پذیرایی. توهان رو مبل خوابش برده بود و تلویزیون هم روشن بود. وا این که رفته بود بخوابه، برای چی برگشته بود؟ که تی وی نگاه کنه؟ مگه دیوونه است؟ اصلا به تو چه؟ مگه تو فضولی؟!

روی میز جلوی توهان پر از سیگار بود. اوه پس آقا سیگار هم می کشه! خاک تو سرت کنن توهان، مثلا دکتری ها!

پاورچین پاورچین رفتم سمت آشپزخونه، آشپزخونه ی نقلی و کوچیکی بود و البته اوپن.

کتری رو گاز بود، برش داشتم. لازم داشتم که چایی بخورم و می خواستم بعدش برم خرید. والا، مگه عیبی داشت؟

شوهر پولدار کردن این خاصیت ها رو هم داره دیگه!

romangram.com | @romangram_com