#سفید_برفی_پارت_93


- بفرمایید مادموازل!

- آخی چه قدر تازگی ها جنتلمن شدی!

- بودم.

- هه هه هه افاده ها طبق طبق، سگا به دورش وق و وق!

بلند خندید و گفت:

- بی خیال بابا!

وارد خونه شدیم. این بشر چه قدر خود شیفته بود! همه عکس گل و گیاه و طبیعت می زنن به در و دیوار خونشون

این عکسای خودش رو زده! ای وای بچم کمبود محبت داره.

همه چی تو خونه کرم و قهوه ای بود. ست مبل و صندلی قهوه ای، کاغذ دیواری کرم، کابینت ها و میز و... قهوه ای، بشقاب ها و ظرف و ظروف کرم. پارکت ها یکی در میون کرم قهوه ای بود. همه چیز خونه قشنگ بود. توهان به اتاقی اشاره کرد و گفت:

- اتاق تو این جاست، و اتاق من اون جا.

با دستش ته راهرو رو نشون داد.

اوه، خدا رو شکر! اگه فکرهایی به سرش زد، حداقل یه راه فرار دارم.

برگشتم به سمتش و گفتم:

- من خیلی گشنمه!

با تعجب نگاه کرد و گفت:

بچه تو نصف منم نیستی. اون همه تو عروسی خوردی چه طوری الان گشنته؟

- خب گشنمه دیگه!

- آشپزی بلدی؟

- معلومه بلدم.

یهو سرش و آورد بالا و به چشمای گرد شده بهم نگاه کرد.

- ها؟ آدم ندیدی؟

- تو، تو آشپزی بلدی؟

- آره خب! مگه چیز عجیبیه؟

romangram.com | @romangram_com