#سفید_برفی_پارت_84


- خب آماده شدین؟

من نمی دونم با این همه رژ لبی که این زده، چه طوری لباش توی صورتش سنگینی نمی کنن!

توهان با خنده گفت:

- بله بله، آماده ایم!

دوباره قاشق رو گرفت جلوی صورتم و منم همون طور که خانوم ایکبیری دستور داده بودن، با عشوه غذا رو جویدم و قورت دادم.

دوباره صدای نحسش بلند شد:

- خوب بود. خب حالا عروس خانم شما قاشق رو بذارین توی دهن آقا دوماد!

اَه چه قدر از این کارها بدم میاد! قاشق رو بردم بالا و گذاشتم توی دهن توهان. مثل همیشه خیلی نرم غذا رو جوید و آهسته قورت داد. این بشر منو یاد لردهای انگلستان مینداره! مثل اون ها شیک غذا می خوره! مثل اون ها آروم و شمرده راه می ره! مثل اون ها... واقعا تیکه ایه برای خودش!

صدای این عجوزه دوباره بلند شد:

- عالی بود، محشـــر! حالا نوبت عسله!

آخ جون من عاشق این قسمت عروسیم. همیشه خیلی دوست داشتم انگشت یه مرد رو گاز بگیرم! کی بهتر از توهان؟ انگشتم رو فرو بردم توی عسل و کنار لبای توهان نگهش داشتم. توهان انگشتم رو برد داخل دهنش و آروم مک زد. برای یه دقیقه قلبم از کار افتاد! تمام موهای بدنم خود به خود سیخ شده بود. انگشتم رو از دهنش در آورد و انگشت عسلیِ خودش رو جلوم گرفت. هنوز توی شوک بودم! انگشتش رو برد توی دهنم. نا خوداگاه محکم تر از اون چیزی که می خواستم انگشتش رو گاز گرفتم. صورتش درهم رفت و رنگش قرمز شد!

سریع انگشتش رو از دهنم در آوردم و تند و آروم گفتم:

- ببخشید!

چشم غره ای بهم رفت. بدون این که بفهمم چه کار می کنم زیر گوشش گفتم:

- اصلا خوب کاری کردم که گاز گرفتم. حقت بود!

کمرم رو گرفت و با لبخندی مصنوعی زیر گوشم زمزمه کرد:

- عروس خانم، خودت رو برای شب آماده کن. می خوام حسابت رو برسم!

ترسیدم. لحنش بوی تهدید می داد! اگه بلایی سرم می آورد چی؟ هیچ غلطی نمی تونست بکنه! اگه بخواد بهم نزدیک بشه این قدر جیغ می کشم که همه بریزن توی خونه!

آخه دیوونه مثلا شوهرته ها! یا خدا نکنه دیوونه بشه بلا ملایی سرم بیاره؟

با ترس به توهان نگاه کردم. داشت با یه لبخند مرموزی بهم نگاه می کرد. به ترسم غلبه کردم و با لحن تندی گفتم:

- ها؟ چیه؟ خوشگل ندیدی؟

- خوشگل که زیاد دیدم. ولی عروس به این زشتی تا حالا ندیدم!

- حالا انگار خودش چه تحفه ای هست!

romangram.com | @romangram_com