#سفید_برفی_پارت_83






«آدمكاي برفي آروم تر بخنديد، ستاره هاي روشن چشماتونو ببنديد

يواش يواش بباريد اي قطره هاي بارون، ليلاي من تو خوابه كنار بيد مجنون

نگو يه وقت كه دستات قلبم رو بردن از ياد، كجا رفتي عزيزم دلت منو نمي خواد

تنهاي تنها موندم نمونده ديگه حرفي، رفيق غصه هامن آدمكاي برفي

آدمكاي برفي آروم تر بخنديد، ستاره هاي روشن چشماتونو ببنديد

يواش يواش بباريد اي قطره هاي بارون، ليلاي من تو خوابه كنار بيد مجنون

نگو يه وقت كه دستات قلبم رو بردن از ياد، كجا رفتي عزيزم دلت منو نمي خواد

تنهاي تنها موندم نمونده ديگه حرفي، رفيق غصه هامن آدمكاي برفي.»





بی اختیار دست توهان که تو دستم بود رو فشار دادم. لبخند قشنگی که چال های گونه اش رو نشون می داد زد و محکم تر از خودم دستم رو فشار داد. دردم گرفته بود. ولی درد لذت بخشی بود! نمی دونستم چِم شده. نمی دونستم چه اتفاقی داره میفته، فقط این رو می دونستم که دارم لذت می برم! لذتی که نمی تونستم پنهانش کنم!

بالاخره وقت شام خوردن رسید و مهمونا رفتن سمت میزهای غذا. خداییش آقای راد که دیگه بهش می گفتم بابایی، شاهکار کرده بود! غذاهای جور وا جور با کلی مخلفات واقعا همه رو به اشتها در می آورد! با توهان به سمت میز مخصوصمون رفتیم. فیلم بردار اومد جلومون و دوباره اون دستورای مسخره اش رو شروع کرد. مگه آدم برای غذا خوردن هم باید این همه ناز و ادا بیاد؟ اَه اَه اَه!

توهان آروم خندید و قاشق رو گرفت جلوی دهنم و گفت:

- بخور، این قدرم غر نزن!

همین طور که زیر لب غرغر می کردم غذا رو خوردم که فیلم بردار احمق، جفت پا پرید وسط غذا خوردنم و با اون صدای لوس و احمقانش گفت:

- کات، کات! خیلی بد بود. باید با احســـاس غذا بخوری عزیزم! یه چشمکم موقع خورن به شاه دوماد بزن!

دستم رو گرفتم جلوی دهنم و ادای بالا آوردن رو در آوردم. توهان از خنده غش کرده بود.

با عصبانیت ساختگی گفتم:

- زهرمار. بابا این دختره ی تفلون رو بیرون کن دیگه. اهه! نمی ذاره یه لقمه از این گلوی واموندمون پایین بره! خیر سرم می خوام غذا کوفت کنم!

- خب من چه کار کنم؟ باید فیلم بگیره یا نه؟

دختره ی بدترکیب دوباره اومد جلوی ما و گفت:

romangram.com | @romangram_com