#سفید_برفی_پارت_82






نه این که بی تو ممکن نیست

نه این که بی تو می میرم

به قدری مسریه حالت، که دارم عشق می گیرم

همه دلشوره ام از اینه، که عشق اندازه ی حاله

تو جوری عاشقی کن، که نفهمم عشق با کوتاهه





واست زوده بفهمی من چرا آواره ی دردم؟

واسم دیرم از این خلوت به شهر عشق برگردم

واسم دیره پشیمون شم چه خوبه با تو شب گردی

واست زوده بفهمی که چه کاری با خودت کردی؟





لالالا!»





آرامش عجیبی گرفته بودم. با تمام وجودم سرم رو روی سینه ی توهان فشار می دادم.

دوست داشتم این صحنه ها واقعی باشه، دوست داشتم توهان واقعا شوهرم می شد!

دوست داشتم واقعا عروسیم بود. ولی اگه عروسیم بود داماد کی بود؟ نکنه توهان...

نه، نه! برای من، توهان فقط به عنوان یه پله برای رسیدن به آرزوهام بود، فقط همین!

می خواستم سرم رو از رو سینش بلند کنم اما دلم نمی اومد این پناهگاه امنی که تازه پیدا کرده بودم رو از دست بدم. بالاخره آهنگ تموم شد و من مجبور شدم از سینه ی توهان دل بکنم. نمی دونم چرا نگاهم رو از توهان می دزدیدم. فکر می کردم شاید از نگاهم بفهمه که توی دلم چه خبره! مهمونا دست زدن و من و توهان دوباره رفتیم سمت صندلی هامون. این دفعه تمام مهمون ها اومدن وسط سالن و دو به دو شروع به رقصیدن کردن.

romangram.com | @romangram_com