#سفید_برفی_پارت_79
- بچه ها خدایی نکرده نمی خواین برقصین؟
با تعجب گفتم:
- رقص؟
- پَ نه پَ! مثلا عروسی شماستا!
توهان رو کرد به نرگس و گفت:
- چشم نرگس خانوم، یه ذره دیرتر میایم.
نرگس رفت.
توهان آروم دستم رو گرفت و گفت:
- معذرت می خوام، نمی خواستم ناراحت بشی.
بدون هیچ حرفی سرم رو تکون دادم. توهان بلند خندید و گفت:
- گلیا تو بلدی تانگو برقصی؟
- نه.
- خب ولی الان باید برقصی!
- یعنی چی؟
- یعنی تو نمی دونی عروس دوماد باید توی عروسیشون تانگو برقصن؟
- نه!
با دستش زد توی سرش و گفت:
- خاک بر سر من با این زن انتخاب کردنم!
با عصبانیت گفتم:
- من اگه خیلی کارها رو بلد نیستم بهتر از اینه که مثل آه...
وسط حرفم پرید و گفت:
- هوی! اگه اسمش رو بیاری به خدا قسم زندت نمی ذارم!
ساکت شدم و توی صندلیم فرو رفتم.
romangram.com | @romangram_com