#سفید_برفی_پارت_78
طاها رفت جلو و با توهان مردونه دست داد و گفت:
- سلام، طاها هستم دوست و هم محله ای قدیمی خشایار و گلیا!
توهان سرد گفت:
- خوشبختم.
طاها رو کرد به من و گفت:
- خب عزیزم من دیگه باید برم. می رم پیش خشایار، قربونت بشم!
اومد جلو گونم رو محکم بوسید و بعد زیر چشمی به توهان نگاه کرد و چشمکی به من زد.
خنده ام گرفت! می خواست توهان رو عصبی کنه که البته موفق شد. رگ گردن توهان زده بود بیرون. طاها رفت و توهان دستم رو محکم کشید.
تقریبا داد زدم:
- آی چته؟ دستم شکست!
- ساکت باش گلیا. که سفید برفی، آره؟
- آره، خیلی ها منو این طوری صدا می کنن از جمله...
پرید وسط حرفم و گفت:
- خیلی ها غلط می کنن با تو!
- درست حرف بزن.
- اگه نزنم؟
- خودم خفت می کنم!
- برو جوجه، برو با هم قدِ خودت بازی کن!
- امیدوارم بمیری!
- آمین!
- الهی خودم حلوای مراسمت رو بپزم!
- من تا تو رو کفن نکنم هیچ جا نمی رم!
همین طور نشسته بودیم و کل کل می کردیم. نرگس اومد طرفمون و گفت:
romangram.com | @romangram_com