#سفید_برفی_پارت_70


و بعد تعظیم کوتاهی کرد. آروم جوابش رو دادم.

- ممنون!

اردشیر خان از توهان پرسید:

- سینی شماره چند رو بیارم توهان؟

- شماره چهارده رو بیار اردشیر خان!

اردشیر خان رفت. من رو کردم به توهان و ازش پرسیدم:

- مگه سینی چهارده رو دیدی؟

- نه، ولی می دونم از حلقه هاش خوشت میاد!

- اون وقت چرا؟

- چون حلقه هاش ساده هستن و زیادی تجملاتی نیستن!

وا؟ این از کجا فهمید من از چیزای ساده خوشم میاد؟

اردشیر خان برگشت. سینی رو گذاشت جلوی من و گفت:

- بفرمایید خانم، انتخاب کنید!

تشکر کردم و به حلقه ها نگاه کردم. نمی تونستم انتخاب کنم. همشون فوق العاده بودن!

توهان کنار ایستاد و گفت:

- چیزی انتخاب کردی؟

- من نمی تونم انتخاب کنم، هرکدوم یه قشنگی دارن.

- می خوای من انتخاب کنم؟

- آره انتخاب کن. می خوام ببینم سلیقت چیه.

- سلیقه ی من که خیلی گنده!

- اون رو که خودم می دونم، ولی تو چرا همچین حرفی می زنی؟

- اگه سلیقه ی من خوب بود که الان تو کنارم نبودی!

برگشتم و چپ چپ نگاهش کردم. داشت می خندید مرتیکه ی... دلم می خواست از وسط نصفش کنم!

romangram.com | @romangram_com