#سفید_برفی_پارت_68
توهان راه افتاد و بعد از چند دقیقه پرسید:
- گلیا تو چند سالته؟
- من واقعا نمی فهمم! مگه من توی شرکت تو کار نمی کنم؟ تو پرونده ی من نوشته شده که چند سالمه. نکنه پرونده ی منو هم نخوندی؟
- راستش نه، نخوندم!
- پس چه جوری من اون جا استخدام شدم؟
- تمام این کارها با خانم صابریه. من فقط باید طرف رو ببینم و کارهاش رو بهش گوش زد کنم. همین!
- آها.
- حالا چند سالته؟
- بیست و سه!
- نه سال از من کوچک تری.
- می دونم!
- گلیا؟
- بله؟
- تا به حال عاشق شدی؟
- نه!
- صد در صد؟
- آره، من هیچ وقت کسی رو دوست نداشتم!
- خوش به حالت!
نگاهش کردم. توی چشمای قشنگش یه غم خیلی بدی بود. دلم براش سوخت. نمی خواستم ناراحت ببینمش!
- توهان؟
- بله!
- آهو...
برگشت و با خشم نگاهم کرد. سریع ادامه دادم:
romangram.com | @romangram_com