#سفید_برفی_پارت_64
به قیافه ی توهان که سعی می کرد خودش رو مظلوم نشون بده نگاه کردم و خندیدم. معلوم بود خاله رو خیلی دوست داره و هر وقت میاد پیشش این طوری شاد و شنگول می شه. شده بود عین این پسرای هفده هجده ساله!
خاله دستم رو گرفت و بردم ته فروشگاه. یه جعبه ی بزرگ صورتی رنگ رو از زیر یه میز بیرون آورد و گفت:
- بیا دخترم. همیشه دلم می خواست این رو بدم به زن توهان. یه زنی که توش خوبی ببینم! اون زنیکه ی پست فطرت جز شرارت هیچی توی چشماش نبود ولی تو پاکی و معصومیت توی چشمات موج می زنه. بازش کن، مال خودته.
در جعبه رو باز کردم. فوق العاده بود! لباسش دکلته بود. بالاتنه ی سنگ دوزی شده داشت با یه دامن سفید خیلی بلند و پف دار. خیلی قشنگ بود! سنگ های قسمت بالا تنه اش می درخشید. واقعا خیلی قشنگ بود!
خاله با خوشحالی گفت:
- اندازته. مطمئنم! بیا برو توی اتاق پرو و بپوشش. صد در صد فوق العاده می شی!
رفتم داخل اتاق پرو و لباس رو پوشیدم. تن خورش عالی بود! قدم رو بلندتر نشون می داد و کمرمم باریک تر. چسبون بود و اندامم رو به خوبی نشون می داد. تنها مشکلش این بود که یه خورده زیادی باز بود. می دونستم که مهمونی های توهان این ها قاطیه، منم خوشم نمی اومد همچین لباسی رو برای چندتا مرد غریبه بپوشم!
خاله رو صدا کردم. تا منو دید گفت:
- very very nice! عالیه! ماه شدی عزیزم.
- ممنون خاله ولی...
- ولی چی؟
- خاله می دونین این لباس خیلی قشنگه ولی خیلی بازه! من خوشم نمیاد همچین لباس بازی رو جلوی چندتا مرد بپوشم.
خاله با تحسین نگاهم کرد و با لبخند گفت:
- می دونی دختر، تو همه چیز تمومی! نجیبی و پاک. اون دختره از یکی از همکارای من لباسش رو گرفت. به حدی باز و زننده بود که خدا می دونه! تازه کلی هم می گفت این لباس خیلی بسته و پوشیده است دارم توش خفه می شم. وقتی این رو می گفت دلم می خواست بهش بگم shut up!
خنده ام گرفته بود. خاله خیلی بامزه بود! در عین مهربونی و بامزگی خشن هم بود. کاملا شبیه توهان بود. چه از نظر ظاهری چه از نظر باطنی!
دوباره یاد لباس افتادم و گفتم:
- خاله حالا من چه کار کنم؟
- یه دقیقه وایستا دختر الان میام.
خاله با یه شال سنگ دوزی شده که سنگ هاش درست عین سنگ های روی لباس بود برگشت و گفت:
- این شالشه. فکر نمی کردم بخوایش به خاطر همین بهت ندادمش، ولی بیا! این رو که بندازی روی شونه هات دیگه راحتی.
شال رو انداختم روی شونه هام. عالی شد! الان می تونستم بگم فوق العاده شدم!
رو کردم به خاله و گفتم:
- ممنون خاله جون، خیلی ممنون! خیلی قشنگه.
romangram.com | @romangram_com