#سفید_برفی_پارت_61


سرش رو انداخت پایین و گفت:

- اسم مادرم آنجلینا بود. خالم عاشق مادرمه! اسم مغازشم به خاطر همین آنجلیناست.

- آها.

رفتیم داخل. صدای زنگ بالای در اومد.

توهان بلند گفت:

- خاله اینجایی؟ بیا ببین کی اومده!

صدای خش دار نازکی گفت:

- یه پسرِ تخس مغرور. باز اینجا چه کار می کنی پدر سوخته؟

توهان خندید و گفت:

- یه مهمونم آوردما!

- نکنه اون خواهرِ آتیش پاره ات رو دوباره برداشتی آوردی اینجا؟

لهجه ی بامزه ای داشت. خوب فارسی حرف می زد ولی کلمات رو می کشید.

توهان دوباره جواب داد:

- نخیر یکی از خواهرم شیطون تر رو آوردم!

- کیه؟

- نامزدم!

یهو صدای زنِ قطع شد. با صدایی که از پشتم اومد برگشتم. یه خانم پیر پنجاه پنجاه و پنج ساله با چشمای درشت نقره ای رنگ! خیلی شبیه توهان بود. انگار از روی هم کپیشون کردن. فقط لب و دهن و... خانومِ ظریف تر بود.

آروم گفتم:

- سلام!

لبخند کجی زد و گفت:

- می دونستم سلیقه ی توهان خوبه.

خوشحال شدم. یعنی از من خوشش اومده بود! توهان رفت جلو و پیشونیش رو بوسید و گفت:

- الهی من فدات بشم خاله. این قدر از خودت کار نکش، از شما دیگه سنی گذشته!

romangram.com | @romangram_com