#سفید_برفی_پارت_6
- به تو چه؟ مگه فضولی؟
- زن منو چرا آوردی تو اتاق خودت؟
- خشی جون باز هم به تو چه؟ زن داداش خودمه!
- من بدون زنم خوابم نمی بره.
- اِ خر گیر آوردی؟ اگه خوابت نمی بره، پس چرا وقتی باهم دعوا می کنین و قهرین تو روی کاناپه مثل خرس قطبی می خوابی؟
نرگس بلند بلند خندید.
- زهرمار!
- چیزی گفتی عزیزم؟
- من غلط بکنم چیزی بگم. اصلا من کی باشم بخوام حرف بزنم؟
- حالا برو بگیر بخواب، بذار من و نرگسم لالا کنیم.
- چشم.
- آفرین پسمل خوب.
وقتی خشایار رفت رو به نرگس کردم و گفتم:
- نرگس؟
- بله؟
- من دارم می میرم.
خندید و گفت:
- منم وقتی خشایار اومد خواستگاریم از ترس داشتم خودم رو خیس می کردم.
اون شب با نرگس تا صبح حرف زدم و درد و دل کردم، ولی حتی یه سر سوزن هم از استرسم کم نشد.
***
romangram.com | @romangram_com