#سفید_برفی_پارت_45


- فردا ساعت هفت این جام که بریم آزمایشگاه، بعدش هم بریم خرید. آماده باش.

- باشه. خداحافظ.

- خداحافظ.

تا توهان این ها رفتن، نرگس سریع پرید کنارم و دستم رو گرفت توی دستش و به حلقه خیره شد و گفت:

- واو! الماس اصله. عجب خر پولایی هستنا!

بعد سریع به گردنبند که توی گردنم بود نگاه کرد و با لحن بامزه ای گفت:

- خدایا عجب شانسی داره این دختر! این توهانی که من می بینم فکر کنم از همین حالا، تا شب عروسی دقیقه شماری کنه!

اخم کردم و گفتم:

- اون وقت چرا؟

- آخه خره، این یارو برات پلاکی خریده که حرف اول اسم خودشه! حتما خیلی دوستت داره دیگه.

اِوا! نرگس راست می گه ها! چرا دقت نکردم که حرف اول اسم توهان T؟ من چه قدر خنگم!!

نرگس داد زد:

- گلیا!

- اِ دیوونه چرا داد می زنی؟

- برای این که دو ساعت دارم صدات می کنم، همش توی هپروتی!

- خُب باشه، ببخشید! حالا بفرمایید چه کارم داشتید؟

- آها. می گم گلیا، تو آمادگی داری دو هفته دیگه ازدواج کنی؟

با تعجب نگاهش کردم و گفتم:

- آمادگی؟ برای چی باید آمادگی داشته باشم؟

- خُب... آخه... گلیا می دونی که...

فهمیدم می خواد چی بگه. کل بدنم داغ شده بود! سرم رو انداختم زیر و گفتم:

- تو نگران من نباش! من آمادگیش رو دارم.

نرگس سریع بحث رو عوض کرد و گفت:

romangram.com | @romangram_com