#سفید_برفی_پارت_40
آذر جون دست چپم رو آورد بالا و حلقه رو آروم کرد توی انگشتم. سردی حلقه رو به خوبی حس می کردم. یاد شعر فروغ افتادم.
«دخترک خنده کنان گفت که چیست،
راز این حلقه ی زر؟
راز این حلقه که انگشت مرا،
این چنین تنگ گرفته است به بر؟
راز این حلقه که در چهره ی او،
این همه تابش و رخشندگی است!
مرد حیران شد و گفت:
حلقه ی خوشبختی است، حلقه زندگی است!
همه گفتند: مبارک باشد!
دخترک گفت: دریغا که مرا،
باز در معنی آن شک باشد!
سال ها رفت و شبی،
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه ی زر،
دید در نقش فروزنده ی او،
romangram.com | @romangram_com