#سفید_برفی_پارت_36
بقیه ی حرفش رو ادامه نداد و عوضش گفت:
- تو چی؟ فکر کنم دلت یه جایی گیر کرده ها!
خندیدم و گفتم:
- نخیرم، اصلا این جوری نیست!
- آره جون خودت!
می خواستم جوابش رو بدم که صدای خشایار و شنیدم:
- صبح بخیر!
برگشتم و با حالت مسخره ای نگاهش کردم و گفتم:
- صبح؟ واقعا تو به ساعت یک ظهر می گی صبح؟
- خُب بابا. ظهر بخیر!
خشایار دستش رو انداخت رو شونه ی نرگس و روی مبل نشست. داد زدم:
- هویی مبل دو نفرستا نه چهار نفره!
خشایار خندید و گفت:
- اولا هوی تو کلاهت. دوما شمردن بلد نیستی؟
- شمردن خیلی ام خوب بلدم. ولی توی بوفالو به اندازه ی دو نفر آدمی!
نرگس بلند شد و با خنده گفت:
- من برم برای ناهار یه چیزی درست کنم!
- هه هه هه! زحمت می کشی!
خشایار گوشم رو گرفت و یه ذره پیچوند و گفت:
- هی هی هی! با زن من درست حرف بزنا!
منم با ناخونای بلند چهارگوشم، دستش رو چنگ انداختم و گفتم:
- زن داداش خودمه!
نرگس رفت و من و خشایار همچنان به بحث کردن ادامه می دادیم.
romangram.com | @romangram_com