#سفید_برفی_پارت_25
تارا با خنده گفت:
- گلیا به نظرت ما برای چی داریم این طوری می خندیم؟
- نمی دونم والا. از بس خلیم!
وقتی خوب خنده هامون رو کردیم رو کردم به تارا و گفتم:
- تارا اجازه هست یه سوال دیگه بپرسم؟
- تو که این همه پرسیدی، این یکی رو هم بپرس.
- می دونی تارا من امروز داشتم با بچه های شرکت آشنا می شدم، یهو توهان از راه رسید؛ نمی دونم چرا خیلی عصبی بود. تو فکر می کنی برای چی عصبانی شده بود؟
تارا سرش رو آورد بالا و بهم نگاه کرد و گفت:
- تو با شهریار سلام و علیک گرم کردی؟ یا باهاش دست دادی؟
- وا؟! تو از کجا فهمیدی؟
- پس به خاطر همینه که توهان عصبانی شده.
- خب آخه چرا؟
- می دونی گلیا وقتی آهو و توهان از هم طلاق گرفتن گندش دراومد که آهو با شهریار هم رابطه داشته. توهان و شهریار هیچ وقت از هم دیگه خوششون نمی اومد، و توهان انتظار نداشت پسرعموش با زنش رابطه داشته باشه. از اون به بعد هر زنی طرف شهریار بره توهان دیوونه می شه. حتی اگه اون زن هیچ نسبتی با توهان نداشته باشه! ولی من شهریار رو مقصر نمی دونم، اون عشوه ها و لوندی هایی که اون زنیکه می اومد، من رو هم تحریک می کرد چه برسه به یه مرد! می دونی یه بار توهان به خاطر من با شهریار کتک کاری کرد. شهریار فقط با من دست داد، ولی توهان بدجوری عصبانی شد و...
تارا دیگه ادامه نداد.
سرش رو آورد بالا و من رو نگاه کرد و پرسید:
- سوال دیگه ای نموند؟
- چرا یکی دیگه مونده.
- وای دیوونم کردی گلیا!
- همین یه دونه، آخریشه. تو رو خدا!
- خب باشه بپرس.
نمی دونم چرا، ولی به خاطر جواب این سوال استرس گرفته بودم.
- بپرس دیگه!
- باشه، باشه. توهان هنوز آهو رو دوست داره؟
romangram.com | @romangram_com