#سفید_برفی_پارت_20
- اِ گلیا جون، ببخشید ندیدمت! راستی سلام!
خنده ام گرفته بود. این دختره از منم دیوونه تر بود!
آروم جوابش رو دادم:
- سلام. خواهش می کنم، عیبی نداره.
- این جا چه کار می کنی گلیا جون؟
- قراره این جا کار کنم!
- واقعا؟
- بله واقعا!
تارا رو به توهان کرد و گفت:
- داداشی می شه همین یه امروز رو به گلیا مرخصی بدی؟ خواهش می کنم!
هنوز توهان جوابش رو نداده بود که گفتم:
- چرا؟
- برای این که می خوام با خودم ببرمت خونمون!
- نه نمی شه. نرگس نگران می شه خشایار هم...
وسط حرفم پرید و گفت:
- قبلا اجازت رو از نرگس جون گرفتم!
- وا؟ کی؟
- از دانشگاه که اومدم بیرون، به نرگس جون زنگ زدم سراغ تو رو گرفتم، گفت رفتی بیرون! منم گفتم پس اگه اومد بهش بگین حاضر بشه من بیام دنبالش. بعد تصمیم گرفتم اول بیام پیش توهان، بعد بیام دنبال تو. خدا رو شکر که تو رو همین جا پیدا کردم. یه زنگم به نرگس جون می زنیم و اطلاع می دیم!
- اما...
- دیگه اما و اگر و ولی نداره! قبول؟
بهش لبخند زدم و گفتم:
- قبول!
توهان گفت:
romangram.com | @romangram_com