#سفید_برفی_پارت_17


- بفرمایید خواهش می کنم. اومدم همکار جدیدتون رو بهتون معرفی کنم. خانم گلیا امیدی!

با سر بهشون سلام کردم.

توهان رو به یکی از دخترا کرد و گفت:

- خانم کریمی می شه بقیه ی بچه ها رو با خانم امیدی آشنا کنین؟

- البته آقای راد!

توهان بعد از تشکر کوتاهی رفت.

خانم کریمی گفت:

- سلام عزیزم به این شرکت خوش اومدی! من بهاره کریمی ام، بیست و سه سالمه، دو 2 ساله این جا مشغول به کار هستم!

دختر کناریش سریع گفت:

- سلام! منم فرناز سعادتی هستم، بیست و شش سالمه، چهار ساله این جا کار می کنم.

بهاره گفت:

- البته این جا یه خانم دیگه هم کار می کنه که امروز رفته مرخصی.

بعد یه چشمک به فرناز زد که هردوتاشون ریز خندیدن.

یکی از مردها آروم گفت:

- خجالت بکشین!

بهاره چشم غره ای بهش رفت و گفت:

- برای چی؟ خودت می دونی همه چیزایی که درباره اش می گیم راسته و حقیقت داره!

بعد رو به من کرد و با لحن شوخی ادامه داد:

- این آقای مثلا محترم هم آقای زند هستن. اهورا زند یا بهتر بگم، بهترین دوست آقای راد!

با سر بهم سلام کرد، منم آروم جوابش رو دادم.

بهاره دوباره گفت:

- و ایشون هم آقای راد هستن.

با تعجب به بهاره نگاه کردم و گفتم:

romangram.com | @romangram_com