#سفید_برفی_پارت_167
- باشه، باشه می رم خونه!
سریع حرکت کردم سمت خونه. با سرعت صد می رفتم. داشتم می مردم از ترس! اگه توهان چیزیش می شد من می مردم! من دوستش داشتم، دیوونش بودم! من... من عاشقش بودم! کپ کردم، من اعتراف کرده بودم! من عاشق توهان شده بودم!
صدای بوق یه ماشین باعث شد از توهم بیام بیرون. سریع ماشین رو کشیدم کنار. صدای یارو توی گوشم می پیچید:
- هوی خانوم، عاشقی؟
عاشقم؟ عاشقم؟ عاشقم؟ عاشقم؟ آره عاشق شدم! ناخودآگاه یه لبخند کوچک روی لبم نشست. دوباره سرعتم رو بیشتر کردم. بعد از ده دقیقه رسیدم دم در خونه. سریع در عقب ماشین رو باز کردم و با صدای آرومی توهان رو صدا کردم:
- توهان؟ توهان جونم پاشو! پاشو کمکت کنم بریم توی خونه. نگاه کن خونه خودمونه! پاشو! پاشو عزیزم.
دور شونه هاش رو گرفتم و به زور بلندش کردمو به زور بردمش توی خونه. تا رسیدیم انداختمش روی مبل. کمرم تقریبا له شده بود.
کنارش نشستم، بدجوری عرق کرده بود. نمی فهمیدم چش شده. داشت توی تب می سوخت. کتش رو در آوردم و دکمه های بلوزش رو باز کردم. عضله های روی شکمش روی اعصابم دراز نشست می رفت! سعی می کردم به شکم و سینه ی عضلانیش نگاه نکنم. دستم رو گذاشتم روی لباش. چه قدر دوست داشتم بازم طعم لباش رو بچشم! سرم رو خم کردم روی صورتش و پیشونیش رو آروم بوسیدم. داغ داغ بود! سرم روی گذاشتم رو سینه ی لختش. چه قدر دلم می خواست این تکیه گاه برای من بود! چه قدر دلم می خواست این دستا مال من بود! چه قدر دلم می خواست توی ماشین به جای آهو منو صدا کنه! می دونستم آهو رو دیگه دوست نداره، این از حرف هاش معلوم بود ولی داشتم از حسادت می ترکیدم! به گرد پای آهو نمی رسیدم؛ نه از نظر ظاهر، نه از نظر عشوه و لوندی، نه از نظر...
یه قطره اشک از چشمم ریخت روی شونه ی توهان. صدای توهان باعث شد که از جام بپرم:
- آخه خل و چل، آدم سرش رو می ذاره روی سینه ی یه کسی که مریضه؟ نمی گی سرما بخوری؟
- من... من... همین طور... آخه... من... اصلا...
- خب بابا نمی خواد ماست مالیش کنی. پاشو برو قرصای منو بیار. حالم خوب نیست!
- توهان؟
- بله؟
- معذرت می خوام. اون موقع عصبانی بودم. من نمی خواستم حالت بد بشه، ولی ببخشید.
هیچی نگفت. سرم رو بالا آوردم تا ببینم چرا جواب نمی ده، که قیافه ی مهربون توهان رو دیدم. لبخند آرومی روی لباش بود. سرم رو به نشونه ی چیه تکون دادم، بلند خندید و گفت:
- پاشو برو قرصام رو بیار، قلبم درد می کنه. بجنب دیگه دختر. داری خلم می کنی!
- قرصات کجاست؟
- توی کشوی تختم. گلیا بجنب الان ایست قلبی می کنما!
- اِ، بی شعور این چه حرفیه؟
- برو دیگه!
سریع از جام بلند شدم و رفتم توی اتاق توهان. رفتم سمت کشوش، سریع قرصاش رو برداشتم. می خواستم از اتاق برم بیرون که چشمم به قاب عکس روی میز افتاد. بی اختیار کشیده می شدم سمت میز. می خواستم ببینم عکس آهو توی اون قابه یا نه! جلوی میز ایستاده بودم و دستم رو بردم سمت قاب عکس. سریع دستم رو کشیدم عقب. می ترسیدم از چیزی که قرار بود ببینم، وحشت داشتم! به خودم اعتراف کرده بودم عاشق توهانم! اگه عکس آهو اون جا بود داغون می شدم.
دستم رو بردم سمت عکس، یه نفس عمیق کشیدم. انگار قرار بود کوه بکنم! تمام شجاعتم رو ریختم توی دستم و به زور قاب عکس رو گرفتم توی دستم. تا می خواستم برعکسش کنم که ببینم عکس کیه، صدای توهان باعث شد قاب از دستم بیفته!
romangram.com | @romangram_com