#سفید_برفی_پارت_15


- آخه گلیا...

- خداحافظ.

سریع از خونه زدم بیرون. نمی خواستم جواب سوالای نرگس رو بدم! خوم هنوز گیج بودم، نمی دونستم می خوام چه کار کنم.

سوار تاکسی شدم و رفتم به سمت شرکت. قرار بود امروز رییس شرکت رو ببینم. خداکنه از اون بدعنق ها نباشه که حال و حوصله ی این یه قلم رو اصلا ندارم!

رسیدم دم شرکت. کرایه ی ماشین رو حساب کردم و رفتم داخل شرکت. شرکت خیلی شیکی بود! وقتی آدم توش راه می رفت فکر می کرد هتله!

منشی که قبلا دیده بودمش پشت میز نشسته بود. بلند گفتم:

- سلام خانم صابری!

- به به، خانم امیدی عزیز! خوش اومدین، بفرمایید بشینید. آقای رییس تا ده دقیقه ی دیگه میان.

آروم نشستم و رو به خانم صابری گفتم:

- ممنون خانم صابری. می گم خانم صابری، این آقای رییس چه جور آدمیه؟

- یه آدم عجیب غریب! همیشه جدی، ولی گاهی جدی و مهربون و گاهی جدی و ببخشیدا، سگ اخلاق! ولی به چشم برادری یه تیکه ایه که نگو! همین دخترای شرکت روی هوا می زننش. منشی قبلیش رو به خاطر همین اخراج کرد! دختره بهش نخ می داد. من تنها خانمی ام که این جا متاهلم، به خاطر همین منو منشی خودش کرد.

- اِ؟ پس من این جا چه کار می کنم؟

- راستش کارهای من خیلی زیاده، رییس هم قبول کردن یه خانم دیگه رو استخدام کنیم. ولی زیر نظره من انتخابش کنیم که آدم خوبی باشه! منم به نظرم تو دختر خوبی هستی، به خاطر همین تو رو انتخاب کردم.

- آهان!

- رییس خیلی از این جور دخترا بدش میاد. همون منشی اش که بهت گفتم، اگه به خاطر پدرش نبود ممکن بود یه فصل کتکش هم بزنه!

- اومــم! پس آدم جالبیه!

صدای گرم و مردونه ی آشنایی از پست سرم گفت:

- بله آدم جالبی هستم!

یهو برگشتم به سمت عقب. یا خدا! این این جا چه کار می کنه؟ توهان راد... توهان راد این جا چه کار می کنه؟

- سلام عرض شد خانم امیدی!

- شما... شما این جا... این جا چه کار می کنین؟

- رییس شرکت هستم!

- آخه... آخه مگه شما دکتر نیستین؟

romangram.com | @romangram_com