#سفید_برفی_پارت_144


- گلیا حالم بده. می رم بخوابم، شب بخیر.

- شب بخیر.

گوشیم رو انداختم کنارم. سرم رو بین دستام گرفتم، داشتم دیوونه می شدم. خدایا کاش فکرم اشتباه باشه. کاش...





***





چشمام رو باز کردم. ماشاالله خرس قطبی رو هم رد کردم. دوباره خوابیده بودم! از جام بلند شدم، حداقل خوبیش این بود که خیلی سرحال بودم.

دستم رو بردم لای موهام و مرتبشون کردم. از اتاق اومدم بیرون و یه راست رفتم سمت آشپرخونه. داشتم از گشنگی می مردم. توهان پشت میز ناهارخوری نشسته بود. تا منو دید لبخندی زد و گفت:

- سلام، صبح بخیر.

خمیازه ای کشیدم و با صدای خواب آلودی گفتم:

- صبح... بخیر.

- ببخشید که دیشب خوابم برد، خیلی خسته بودم.

دوباره یه خمیازه کشیدم و دستم رو به علامت باشه تکون دادم.

- چایی می خوری؟

سرم رو به علامت آره تکون دادم.

- گلیا می دونستی شکل موش کور شدی؟

بدون این که بفهمم چی می گه سرم رو تکون دادم.

یه دفعه صدای قهقهه ی توهان بلند شد. تازه فهمیدم چی گفته! چشمام رو سریع باز کردم و عصبانیت گفتم:

- زهرمار! رو آب بخندی. سر تخته بشورنت الهی!

یه قلپ از چاییش رو خورد و گفت:

- حرص نخور گل گلی خانوم. پوستت چروک می شه!

romangram.com | @romangram_com