#سفید_برفی_پارت_143


- سلام سفید برفی، بیداری؟

جواب دادم:

- به به آقا طاهای گل، بله که بیدارم.

- چه طوری دختر؟

- خوب.

- از این خوبی که تو نوشتی معلومه امشب خیلی بهت خوش گذشته ها!

- طاها دستم بهت برسه خفت می کنم.

- برو بچه، برو بگو بزرگ ترت بیاد!

- طاها قهر می کنم ها!

می دونستم طاها رو قهر کردن من حساسه. یه بار وقتی بچه بودیم باهاش قهر کردم، بعد یه هفته به غلط کردن افتاده بود.

سریع جواب داد:

- نه نه ببخشید. اشتباه کردم، شما خودت سروری بانو!

لبخندی که روی لبم نشسته بود یه دفعه خشک شد و باز هم اون عذاب وجدان لعنتی اومد سراغم. قبلا مطمئن بودم طاها درست عین داداشمه ولی الان، الان حس می کنم اون من رو دوست داره. همین که باهاش حرف می زدم باعث می شد احساس خیانت بکنم، خیانت به توهان!

طاها نوشت:

- چی شد بانو؟ بنده رو عفو کردین؟

- طاها؟

- جان طاها عزیزم؟

- طاها زنی که عاشقشی کیه؟

ده دقیقه جواب نداد. فهمیدم عصبی شده.

بعد از یه ربع گفت:

- گلیا بس کن! من خرم، من نمی فهمم. تو هم هی می خوای یادم بیاری؟ بابا به خدا به پیر به پیغمبر قسم از خودم متنفرم. متنفرم که به یه زن صاحاب دار چشم دارم. به کسی که ادعا می کنم عین... بس کن گلیا! بس کن! دیگه مطمئن شده بودم اون زن منم. یعنی طاها منو دوست داشت؟ وای خدا، نه!

هیچ جوابی نداشتم که بدم.

دوباره طاها گفت:

romangram.com | @romangram_com