#سفید_برفی_پارت_12
خندید و گفت:
- من به خاطر خودم هم این کار رو می کنم! من اگه با شما ازدواج کنم از گیر دادن های مامانم خلاص می شم! قبلا هم بهتون گفتم، اون می خواد برام زن بگیره و من نمی خوام، ولی اگه من و شما باهم ازدواج کنیم به نفع هر دومونه!
- می شه بفرمایید چه نفعی برای من داره؟
- تا اون جایی که من می دونم شما به درس خوندن علاقه ی شدیدی دارید. به نظر من خیلی هم دوست دارید در یکی از کالج های خارجی ادامه ی تحصیل بدید! با کمک من می تونین در یکی از بهترین کالج های دنیا درس بخونین. در ضمن من برای مهریه ی شما هزار سکه در نظر گرفتم. بعد از جدایی من و شما با این هزار سکه می تونید زندگی راحت تری نسبت به قبل داشته باشید. به نفع منم هست چون که از زن گرفتن خلاص می شم!
- اون وقت چند سال باید به این بازی مسخره ادامه بدیم؟
- دو سال. در ضمن توی این دو سال همه باید فکر کنن من و شما درست مثل یه زوج خوشبختیم. بهانه ی طلاقمون هم برای اختلاف...
- بسه، بسه! من هنوز جواب بله رو ندادم، شما برای طلاقمون هم برنامه ریزی کردین؟!
- در هر صورت بله گفتن شما، به نفع هردومونه.
- فکر کنم خیلی وقته توی اتاقیم، دیگه بهتره بریم بیرون.
عصبی بودم، خیلی خیلی عصبی بودم! حالم داشت از این پسر بهم می خورد. باهم رفتیم توی پذیرایی.
خانم راد بلند شد و گفت:
- خُب دخترم، نظرت چیه؟
سرم رو انداختم پایین و گفتم:
- لطفا بذارید فکر کنم.
خودم می دونستم جوابم چیه، من حاضر نبودم به خاطر پول ازدواج کنم! فقط برای این که خانم راد رو ناراحت نکنم این رو گفتم.
- البته دخترم، معلومه که باید فکر کنی!
یک ساعتی حرف های معمولی زدیم که آقای راد بلند شد و رو به خشایار گفت:
- خُب دیگه ما زحمت رو کم می کنیم!
خشایار و نرگس از جاشون بلند شدن و خشایار گفت:
- کجا؟ زوده حالا، لطفا بشینید آقای راد!
- مرسی خشایار جان، ولی خودت که بهتر می دونی، من و توهان صبح زود باید یه سر به شرکت بزنیم، بعدش هم بریم بیمارستان. آذر هم که باید بره مطب. تارا هم که تو خودت بیشتر از ما اطلاع داری باید بره دانشگاه! پس دیگه باید رفع زحمت کنیم.
- خوشحال می شدم بازم می موندین.
- ممنون نرگس جان، انشالله برای دفعات بعد.
romangram.com | @romangram_com