#سایه_پارت_98
- من مطمئن بودم که تو انتخابم اشتباه نکردم و تو بهترین کسی می تونستی باشی که مناسب آرمین من باشه ، من اینو تو اولین برخوردی که با تو داشتم متوجه شدم ،عزیزم آرمین شاید یکم دیر جوش وعصبی باشه واینقدر مغرور که تا بخواد با شرایط جدیدش کنار بیاد روزای سختی برای هردوتون باشه ولی مطمئن باش که اون قلب پاکی داره که به وسعت یک دریاست ، کافیه توفقط بهش ثابت کنی که با همه دخترای همسن وسالت فرق داری اونوقته که می بینی اون لیاقت پاکترین عشقها رو داره
سایه در مقابل حرفهای مهری فقط سکوت کرده بود . چطور می توانست به او بگوید که نیازی به اثبات چیزی نیست وآرمین همان شب اول خواستگاری آب پاکی را برای همیشه روی دستش ریخته و از او خواسته که هرگز به او عادت نکند چرا که سرانجام زندگیشان فقط جدایست .چطور می توانست بگوید که آرمین حتی به او فرصت باور خودش را هم نداده چه رسد به اثباتش ،چطور می توانست این حرفها را به کسی بگوید که خودش اعتراف کرده بود مسبب اصلی بدبختی او وآرمین است .
مهری همچنان داشت از آرمین حرف می زد و او در افکار خود غوطه ور بود ،دلش می خواست فریاد بکشد وبگوید برای نفوذ به قلب آرمین هیچ راهی وجود ندارد که اگر بود او حتما این راه را می یافت .
مهری با نگرانی به صورت رنگ پریده اش نگاهی انداخت و مضطرب گفت :
عزیزم انگار حالت خوش نیست!-
نگاه آرمین وآرتین همزمان به طرفش چرخید وروی صورتش میخکوب شد بیحوصله لبخند تلخی زد وگفت :
- نه نه حالم خوبه ، فقط کمی خسته ام
با ورود آقای مشایخ نگاهها از او گرفته شد وهمه به احترامش از جا برخاستند مشایخ با به آغوش کشیدن او ب*و*سه گرمی بر پیشانیش نشاند ومحبت خالصانه اش را به او ثابت کرد .
از رفتاراین خانواده در تعجب وحیرت بود ،همه او را دوست داشتند به غیر از آرمین ؟،همه به نوعی سعی می کردند نهایت محبتشان را به او نشان دهند واو چقدر از این رفتارها در فشار وکلافه بود
آقای مشایخ وآرمین با هم سرگرم گفتگو بودند و آرتین تنها ومتفکر در مبل فرو رفته بود ودر دوردستها سیر می کرد .برای گرفتن پاسخی برای سوالات درون ذهنش ،کنارش نشست وگفت :
- نبینم پسر شاد وسرحال خانواده مشایخ گرفته باشه!
آرتین سرش را بلند کرد ودر چشمان عسلیش زل زد و گفت :
- همه ناراحیتم به خاطر تواه، من نمی تونم بودن تورو کنار آرمین تحمل کنم
باز هم در گرفتن منظور آرتین گیج وسردگم شده بود اما با این وجود گفت :
- من خوشحالم که تو در کنارمی ! تو برادر خوبی برای منی
آرتین به طرفش روی مبل نیم خیز شد وگفت:
- سایه تو دختر نجیب وپاکی !،ساده وبی آلایش،زیبا ودلنشین ! اما متاسفانه آرمین هیچ احساسی نداره که این همه کمالات ویکجا ببینه
آهی کشید وبا غصه گفت :
- اگه منظورت دوس دختر آرمینه ،من همه چیزو می دونم
با حیرت به اوخیره شدو گفت :
- آرمین خودش گفته دوست دختر داره ؟
romangram.com | @romangram_com