#سایه_پارت_96

- من اصلا متوجه منظورت نمیشم ؟

آرتین صریح و بی ملاحظه گفت :

-من می دونم شما مثل یک زوج زیر یه سقف نیستید .

با حیرت به طرفش برگشت وپرسید

- این و آرمین به شما گفته ؟

- نه اون هیچی نگفته ،...خودم با شناختی که از آرمین دارم اینو مطمئنم !و این و هم می دونم که ممکنه هیچ وقت آرمین با تو مثل یک همسر رفتار نکنه .

با غصه وناراحتی گفت :

-بله می دونم ! اما چیزیو که اصلا نمی تونم درک کنم بدبینی شما به این رابطه است!

در اتاق باز شد و آرمین بی اجازه وارد شد ، نگاهش عصبی و پراز شک بود. رو به سایه گفت:

-شام حاضره اگه نمازت تموم شده زودتر بیا تا سرد نشده .

نیش کلامش دل سایه را آزرد اما آرام گفت:

-تا شما شروع کنید منم اومدم .

آرمین به آرتین گفت:

-بیا مزاحمش نشو!بذار سریعتر نمازشو بخونه

و به همراه هم از اتاق خارج شدند.

بعد از نماز سجاده را جمع کرد و روی عسلی گذاشت و از اتاق خارج شد .

مهری با صدای بلند و پرهیجانی داشت با پسرهایش صحبت میکرد . با معذرت خواهی کوتاهی روی صندلی خالی کنار آرمین نشست . میز شام هنوز دست نخورده بود واین نشان می داد که منتظر او بوده اند با شرم دوباره عذر خواهی کرد .مهری با لبخند گفت :

عزیزدلم ! اینجا خونه خودته ، پس نیازی به این همه عذر خواهی نیست .

زمزمه کرد :

- شما لطف دارید .(خودش هم نمیفهمید چرا اینهمه معذب است )

مهری با دست همه را دعوت به خوردن کرد . سایه مقداری غذا در بشقابش ریخت و در حالی که تمام فکرش درگیر حرفهای آرتین بود ، به آرامی مشغول خوردن غذا شد . آرتین از چه چیزی حرف می زد که این گونه قاطع و محکم گفته بود هیچ امیدی به بهبودی رابطه اش با آرمین نیست . با اینکه خودش هم در این مورد مطمئن بود و رفتار سرد و یخ زده آرمین تا حدودی این را به او ثابت کرده بود اما حرف آرتین پر از رمزو راز بود که او را سر در گم و عصبی میکرد .


romangram.com | @romangram_com