#سایه_پارت_95
آرتین با لودگی گفت:
-مامان جان این روزها دخترا فقط یه وعده غذا میخورن که قیافه باربیشون خراب نشه .
مهری از جا برخاست وبه آرتین گفت :
-سایه از باربی هم خوشگلتره و نیازی به رژیم و گرسنگی نداره .
سپس رو به سایه اضافه کرد:
-عزیزم تا ده دقیقه دیگه میز و آماده می کنم .
سپس رو به زری که در حال پذیرایی میوه بود ، گفت:
- پذیرایی رو بذار برا بعد از شام ومیز و بچین
-چشم خانم .
زری به طرف آشپزخانه رفت و مهری هم به دنبالش سالن را ترک کرد .
سایه از جا برخاست و در حالی که آرتین را مخاطب خود قرار می داد گفت:
-آرتین !کجا می تونم نماز بخونم ؟
آرتین از جا بلند شد و گفت :
- من راهنمایت می کنم لطفا دنبالم بیا.
سپس به طرف اتاقی که ته سالن بود هدایتش کرد و گفت:
-این اتاق مامان و باباست ،می تونی اینجا نمازت و بخونی .
اتاق بزرگ و دلنشینی بود یک سرویس خواب سلطنتی قهوه ای سوخته با پرده ها و روتختی قهوه ای روشن . آرتین سجاده را از روی عسلی کنار تخت برداشت و به دست سایه داد و گفت :
-می دونی هر چی بیشتر تو رو می شناسم از اینکه قربانی این زندگی تحمیلی شدی بیشتر عذاب می کشم
سایه سجاده را روی فرش گذاشت و در حالی که آن را می گشود گفت :
-من به این زندگی اجباری عادت کردم و همه سعیم اینه که دیگه قربانی نباشم.
-تو هنوز آرمین و خوب نشناختی ،اوبرای کنار اومدن با خودش کلی وقت می خواد که ممکنه تو توی این مدت از بین بی .
romangram.com | @romangram_com