#سایه_پارت_94

- خوب داداش !از زندگی رومانتیکتون چه خبر؟

لحن سخنش تسمخرآمیز بود ، مهری با چشم غره به او گفت :

-آرتین ، لطفا ساکت شو .

زری با سینی شربت خنک به سالن امد و شربتها را به آنها تعارف کرد .

آرتین لیوانی برداشت و رو به مادرش گفت:

- مگه من چی گفتم نا سلامتی این دو قناری توی روزهای ماه عسلشون هستنا.

آرمین برای کوتاه کردن بحث پرسید :

-بابا خونه نیست؟

مهری جوابش داد

-یه قرار از پیش تعیین شده داشت که نتونست کنسلش کنه.

آرمین نگاهش را به زری دوخت و گفت :

-شام حاضره ؟

مهری قبل از زری جواب داد

-آره حاضره ، اما هنوز که تا شام خیلی مونده !

در حالی که نگاهش به مادرش بود با لحنی آمرانه به زری گفت :

-سایه ظهر نهار نخورده اگه آماده ست سریع میز وبکش . (این اولین باری بود که آرمین اسمش را به زبان می آورد قبلا با خودش می اندیشید آیا اصلا آرمین اسمش را می داند؟ و چه احساس غروری می کرد ازاینکه حداقل آرمین نامش را می داند )

مهری با تعجت رو به سایه پرسید :

- عزیزم ! تو تا این ساعت هنوز غذا نخوردی ؟

با خجالت گفت:

- نه ،....تا عصر دانشگاه بودم و بعد از اون هم گفتم میام اینجا گرسنه باشم بیشتر از دستپخت شما لذت می برم

-اصلا کار خوبی نکردی عزیزم به خودت گشنگی دادی ،اینجوری معدت داغون می شه .


romangram.com | @romangram_com