#سایه_پارت_93
آرمین بی حوصله نفس عمیق کشید و گفت :
-حالا این چه ربطی به من داره.؟
-ربطش به تو اینه که این دختر مثل یه شاخه گل می مونه که اگه بهش نرسی دو روزه پژمرده می شه و از بین میره.
سایه احساس خستگی می کرد و حوصله این بحث را نداشت .هر چه بیشتر مهری به او محبت می کرد احساس تنفر بیشتری از زندگی اش حس می کرد. مهری تمام سعیش این بود تا بین او و آرمین یک رشته محبت ایجاد کند و این دلسوزیها حالش را بهم می زد به همین دلیل برای پایان دادن به این بحث رو به مهری پرسید :
-آرتین نیست ؟
نگاه آرمین سریع روی او چرخید و با تحقیر به او نگرست
مهری با لبخند گفت :
- بالا توی اتاقشه ،حتما داره دوش میگیره ،چون تازه از باشگاه برگشته
در همین لحظه آرتین سر حال و قبراق از پله های مارپیچ مانند پائین آمد وبا رویی بشاش در حالی که نگاهش به سایه بود گفت:
- به به آفتاب از کدوم طرف بیرون زده که سایه خانم و داداش بی وجدانم امشب یادی از ما کردن.
سایه از جا برخاست و با لبخند شیرینی گفت:
-من خودم خورشیدم و هر جا پا بذارم اونجا رو روشن می کنم
آرتین با آرمین دست داد و سپس دستش را به طرف سایه گرفت و گفت:
-اوه اوه !...من می گم یه پرتو نورانی همه خونه رو روشن کرده ... پس نگو خورشیدخانم اینجا مشرف شدن
نگاه سایه به دست آرتین بود، در فرهنگ تربیتی او هر گونه تماس فیزیکی با جنس نا محرم گ*ن*ا*ه به شمار می رفت .
آرمین هم با نگاه خیره ای روی دست آرتین زوم شده بود ومنتظرعکس العمل سایه بود . سایه نمی دانست برای اینکه باعث شرمساری آرتین نشود باید چکاری انجام دهد :
مهری که متوجه شده بود به کمکش شتافت وبا لبخندی رو به آرتین گفت :
-پسرم !سایه با فرهنگ و تعصب مذهبی بزرگ شده و به روابط خیلی اهمیت می ده .
آرتین با خنده دستش را پائین آورد و گفت:
- این رو می دونستم ولی نمی فهمیدم تا این حد باشه.
سپس کنار آرمین نشست و گفت :
romangram.com | @romangram_com