#سایه_پارت_89
-نه هنوز !
-چرا از سلف غذا نمي گيري ،تا اين ساعت گرسنه موندن باعث زخم معده ات مي شه
-به غذاي سلف عادت ندارم ، چون دستپخت مامانم و خيلي دوست دارم . هميشه براي غذاهاش گرسنگي و تحمل مي كردم . براهمین برام عادت شده .
-اما ممكنه این عادت عوارض جبران نپذیری داشته باشه
با لبخندی زیبایی گفت :
- معده من از فولاده ، اگه يك هفته هم چيزي نخورم جيكش در نمياد
-مي خواي برات يه چيزي بگيرم ،تا موقع شام خيلي مونده .
-نه اگه حالا چيزي بخورم بد اشتها مي شم واونوقت نميتونم غذاي مادرتو بخورم و ممكنه ناراحت بشه .
آرام زمزمه کرد
-تو كه از اونا متنفري و از ناراحتيشون لذت مي بري .
سریع به دفاع از خودش به طرفش برگشت وگفت :
-من از هيچ كس متنفر نيستم
-حتي به خاطر اين قماري كه روي زندگيت كردن ؟!
متعجب خیره اش شد ،نگاهی سرد وعاری از هر احساسی داشت .همه توجه اش به خيابان بود و با آرامش سر گرم رانندگي .نگاهش را از او گرفت وبه روبرویش زل زد آهسته جواب داد :
-من سعي كردم خودمو با زندگي جديدم وفق بدم ،اينكه من مجبورم اين جوري زندگي كنم همه اش هم اونا مقصر نيستن
-پس چه كسي مقصره ؟ فقط من ؟
-نه هر دو مون ، ما مجبور شديم به خاطردلایل شخصی خودمون همديگه رو نادیده بگیریم
نفس عمیقی کشید ودوباره پرسید :
چه جوري خودتو با اين زندگي وفق دادي ؟-
-اين زندگي ،یه خوبي هايي هم داره كه ميشه به عنوان تجربه ازشون درس گرفت
-چه خوبي هايي؟
romangram.com | @romangram_com