#سایه_پارت_88
در کنار هم از آپارتمان خارج شدند و منتظر پائين آمدن آسانسور ماندند پس از لحظه اي در آسانسور باز شد و دو پسر جوان درون اتاقك آسانسور با ديدن آرمين با احترام به او سلام كردند و از كلمه دكتري كه براي آرمين بكار بردند سايه متوجه شد كه باید از دانشجوهايش باشند ، پسرها با حیرت به سايه زل زده بودند که از نگاه تیزبین آرمین دور نماند پس بدون آنکه وارد اتاقک شود خود را عقب كشيد واجازه داد درب آسانسور بسته شود و آسانسور بدون اینکه آنها سوار شوند پایین رفت
سایه متعجب به طرفش برگشت وگفت :
فكر كنم ظرفيت آسانسور 5 نفره باشه !-
خيلي سرد جواب داد :
-مي دونم
با اعتراض گفت :
-حالا بايد كلي منتظر بمونيم تا دوباره بالا بياد
شاسی انتظار را فشرد وگفت:
-در عوض از نگاههاي ه*ر*ز*ه ای كه قصد دارن قورتت بدن ،در اماني .
با چشمهاي گشاد شده به آرمین خيره شد.این تعصبش کاملا برایش تازگی داشت ،او به اين نوع نگاهها عادت داشت ولي هرگز برای اين نگاههاي ه*و*س باز ارزشی قائل نبود . مي خواست چيزي بگويد كه در آسانسور باز شد . اين باریک گروه چهار نفره سالخورده درون آسانسور بودن که با لبخندی مهربان، آن دو را برنداز می کردند . سايه با توجه به ظرفيت آسانسورهمانجا بي حركت ماند ،اما آرمين وارد اتاقك شد و آمرانه رو به اوگفت:
- می خوای تا فردا همینجا بمونی !
اخه فكر كنم ظرفيتش تكميله !-
با پوزخندی تحقیر آمیزگفت:
تو كه اندازه نصف آدمم نيستي، چه جوری خودتو يكنفر به حساب مي ياري .-
حرف آرمین باعث تنوع وخنده همه شد . پر از خشم به آرمين چشم غره رفت پيرزن ريز نقش درون اتاقت در حالي كه دستش را مي گرفت او را به داخل كشيد وبا محبت گفت:
نگران نباش وزن من و تو روي هم يك نفر هم نميشه .-
اتاقک براي شش نفرشان تنگ بود و او مجبورشد براي راحتي ديگران خودش را به درب بچسباند . آرمين که متوجه حرکتش بود . در حالی که بازويش را می گرفت او را به سمت خود كشيدو محکم گفت:
- از درب فاصله بگيرخطرناکه
از اينكه آرمين جلو ديگران ضايعش مي كرد احساس حماقت وخفگي داشت . تقريبا به آرمين چسبيده بود و مي ترسيد او صداي ضربان قلبش را که داشت از قفسه سينه اش بيرون مي زد را بشنود با باز شدن درب نفس راحتي كشيد و قبل از ديگران بيرون پرید.
قسمتي از راه در سكوت گذشت نگاهش بيرون و روي سطح خيابان بود. آرمين آرام پرسيد .
-غذا خوردی ؟
romangram.com | @romangram_com