#سایه_پارت_87

-ناراحتي ! مي خواي برگردم

برای جمع کردن کتابهایش به روی میز خم شد وگفت :

-كلي درس داشتم كه با ديدن تو ترسیدم دير وقت باشه .

با خستگی روی مبل نشست وگفت :

-حالا هم فرصت درس خوندن ندارم

سرش را بلند کرد ودر عمق چشمانش نگریست وپرسید:

- چرا؟

-چون مامانم امشب دعوتمون كرده و بايد بريم اونجا .

دوباره سرش را پایین انداخت وبا بی تفاوتی گفت:

-بهتره تنهايي بريد ،چون من كلي درس دارم

با لحنی مستبدانه گفت :

-نمیشه ! چند وقته هی اصرار مي كنن يه شب بريم اونجا و من دعوتشون و رد مي كنم

از جایش برخاست وبا لجبازی گفت:

-يه بهونه براي نرفتن من سر هم كن .

پر ازخشم تن صدایش را بالا برد وگفت :

- فكر مي كني اگه مي تونستم اين كارو نمي كردم ،منم اصلا دلم نمي خواد جايي برم كه هی مجبور بشم نقش بازي كنم

لحن كلامش انقدر محكم و تند بود كه سايه ترجيح داد به جاي بحث بي مورد تسليم خواسته اش شود پس آرام زمزمه كرد .

- بسيار خوب ميرم حاضر شم

و از كنارش گذشت و به اتاقش رفت . بعد از يك دوش آب گرم خستگی از تنش بیرون آمد

در ميان مانتوهاي رنگ ووارنگش يك مانتو آبي آسمانی با شلوار جين یخی پوشيد و آرايش ملايمي كرد صورت ظريف و جذابش با آرايش دلرباتر مي شد شال آبی لاجوردی روي موهايش انداخت و از اتاق خارج شد .

آرمين در سالن منتظرش بود مثل هميشه شيك و اتو كشيده يك پيراهن آبی کاربنی با شلوار پارچه اي مشكي که تیپش را کامل وبی نقص می کرد اين رنگ پيراهن جذابترش كرده بود در دل به اینهمه جذابیت غبطه خورد وآن را می ستود .


romangram.com | @romangram_com