#سایه_پارت_71

- او فقط سعي ميكنه من در كنار خانواده جديدم احساس راحتي و امنيت كنم (اين حرف را فقط به اين دليل زد كه به آرمين يادآورشود كه اودیگر جزخانواده انهاست )

- جريان شركت وتهديد پدرم و هم آرتین به توگفته ؟

- این خيلي مهمه ؟

- جواب سوالم و بده

كمي عصبي شد و با خشم گفت:

- چرا بايد جواب كسي كه برات پشیزی ارزش نداره اينهمه مهم باشه

- توداری اشتباه ميكني

- در مورد چي؟ تهديد پدرت يا بي ارزش بودن خودم

- به نفعته كه از آرتین فاصله بگيري

- چرا ؟چون يكي توي اين خانواده منو درك ميكنه باعث ناراحتي تو شده

باخشم تن صدایش را بالا برد و تقریبا فریادگونه گفت :

- بقيه تو را درك نمي كنن؟ فكر ميكني متوجه نبودم که از سرشب مدام مادرم و ضايع مي كردي

- من اونو ضايع نكردم اما نمي تونم منطقشو برای نزدیک کردن ما بهم رو درك كنم

با خشونت گفت:

- فكر ميكني فقط پدر و مادر من مقصراین ازدواجند

- ما داشتيم زندگي خودمون و مي كرديم و خيلي هم خوشبخت بوديم

- پس چرا بايكي ازهمون خواستگارهاي سینه چاکی که داشتی ازدواج نكردي؟...هان ؟ .......چرا منتظر من نشستي؟

سايه از لحن تند او برآشفت و داد زد:

- من هیچ وقت منتظر تو نبودم حتي روحمم از وجود توخبر نداشت

آرمين كه ديد او حسابي عصبانيست ،با نفس عمیقی ترجیح داد سكوت كند،او هم از جايش برخاست و در حالي كه جعبه اهدايي آقاي مشایخ را روي ميز ميگذاشت گفت:

- اين هم هديه پدرت به عروس آینده اش ،بهتره نگه ش داري براي صاحب اصليش


romangram.com | @romangram_com