#سایه_پارت_70
- عزیزم !بيا اينجا بشين
روي مبل كنار ويلچر پدرش نشست و گفت :
-شما راحت باشيد من همينجا كنار بابا ميشينم
آقاي مشايخ از كيف دستیش جعبه اي بيرون آورد و با گفتن اينكه قابل دختر گلم ونداره آن را به طرف او گرفت ؛در حالي كه با خجالت جعبه را ميگرفت از او تشكر كرد .آرتین هم جعبه كوچكي را باز كرد و زنجير ظريف با يك پلاک از پری کوچکی با بالهای زيبا به اوهديه داد مهري که باز هم می خواست او وآرمین را بهم نزديك كند از آرمين خواست به سايه كمك كند تا زنجير را به گردنش بيندازد اما او با قرار دادن زنجير در جعبه با لجبازي گفت:
- حالا وقت زياده
ناهيد با ب*و*سيدنش يك دستبند زيبا از طلاي سفيدوزرد به دستش انداخت و در حالي كه آرمين را ميب*و*سيد به او هم يك جعبه كه حاوي يك دستبند مردانه بود هديه داد
بعد از ساعتی که هر دوخانواده رفته بودند به جاي خاليشان نگاهي انداخت و آهی از عمق وجود کشید نمي دانست چرا در ميانشان هیچ احساس شادي نمي كرد .ميدانست زندگيش دستخوش تغييری اساسی شده است اما نميتوانست باور كند تغييرات تا اين حد بر روي روحيه اش اثرمنفی گذاشه باشند .
آرمين براي بدرقه مهمانان پائين رفته بود واواز نبودش نهایت استفاده را کردو سرگرم جمع آوري وسايل پذيرايي شد وقتي آرمین برگشت او هنوز در آشپزخانه بود درآستانه در قرار گرفت وآرام پرسيد:
-به كمك نياز نداري؟
- نه .........
و همزمان دستهاي خيسش را با حوله خشك كرد و به دنبالش وارد سالن شد.می خواست از پله ها بالا برود که چشمش به جعبه اهدايي اقاي مشايخ افتاد حتی فرصت نکرده بود آن را ببیند به طرفش برگشت و آن را برداشت ونگاهي به آن انداخت يك سرويس زمرد زيبا بود. آرمين در حالي كه نگاهش به صفحه ال اي دي بود آرام پرسید :
- تو و آرتین با هم چه سرو سري دارين؟
متعجب نگاهش کردو پرسید:
- منظورت چیه ؟
نگاهش را به طرف او برگرداند وبه تندی گفت:
- منظورم روشنه، من مدام شما رو كنار هم ميبينم ،ميتونم بپرسم جريان چیه؟
- ما فقط سعي ميكنيم با هم رابطه دوستانه اي داشته باشيم ،شما دوتا خيلي با هم تفاوت دارين !
روي مبل نشست و ادامه داد
- تفاوت شما زمين تا اسمونه و اين باعث تعجب من شده
در عمق چشمانش خیره شد وسرد وبی روح اما با آرامش آهسته گفت :
- و شما در مورد اين تفاوتها مدام با هم پچ پچ ميكنيد !
romangram.com | @romangram_com