#سایه_پارت_69
- اره !اما به قيمت زندگي من
آرمين وارد آشپزخانه شد ورو به سایه پرسید:
- چاي تازه دم هست؟
از جا برخاست وجوابش داد :
- همين حالا ميريزمو ميارم
- نمی خواد ؛تو به كارت برس خودم ميريزم .
لحن سخنش پر از نيش كنايه بود
با دلخوری سر جایش نشست وآرمین بی تفاوت پشت به او وآرتین سرگرم ريختن چاي شد
آرتین دوباره با مخاطب قرار دادنش پرسید:
- كلاسهات شروع نشدن؟
- چرا اتفاقا چند جلسه هم گذشته وكلي عقب موندم
با پوزخندی به آرمین اشاره کرد وگفت :
- ايراد نداره شوهرت حتما توي درسهاي عقب افتاده بهت كمك ميكنه
نگاه آرتین و سايه همزمان به آرمين خیره شد اما او با آرامش گفت :
- فعلا تنها كمكي كه از دستم برمیاد اينه كه تو رو با خودم بيرون ببرم تا اون با خيال راحت به كارهاش برسه ،پس دنبالم بيا چون باهات كار دارم
آرمين با سيني چاي از آشپزخانه بيرون رفت و آرتین هم عصبي به پا خواست و گفت:
- اگر در درسها مشكلي داشتي ميتوني روي كمك من حساب كني، كافيه فقط خبرم كني
- حتما
با بیرون رفتن آرتین نفس راحتي كشيد. نمي دانست چرا در برخورد با آرتین احساس دوگانه اي دارد .با صداي آقاي مشايخ به خود آمد
- دخترم نمي خواي از اونجا بيرون بياي .من اومدم تو رو بیبنم والا آرمینو که صبح تا غروب زیارت می کنم
با لبخندی از آشپزخانه خارج شد و به طرف آنها رفت مهري كه كنار آرمين نشسته بود خودش را كنار كشيد تا ميان خودش و آرمين جایی براي او باز کند وهمزمان گفت:
romangram.com | @romangram_com