#سایه_پارت_64
- اره ، از اين لحاظ خيلي بهتره
- خوب حالا نگفتي چرا ازش متنفري؟
- آقا از اينكه خانواده هامون قراره امشب بيان اينجا شاكيه
- يعني مشكل اون تا اين حد حاده؟
- يه چيزي بيشتر از اينها، اون يك خودشيفته به تمام معناست
- بيشتر روانيه تا خودشيفته ،خوب بهتره من ديگه برم ،چون میترسم منم پرت کنه بیرون
- كجا ؟امشب شام اينجا بمون ،بعدا با مامان اينا ميري ديگه
- نه مامان ناراحت ميشه خصوصا كه نيما نيست وكلي تنهاست
با اسم نیما بی اختیار پرسید
- نازی ! نيما از ازدواج من خبر داره؟ بهش چيزي هم گفتي؟
- نه مگه مغز خر خوردم، داداش بيچاره ام اون گرما و غربت كمش نيست بيام قضيه ازدواج تو روهم که بهش بگم داغون میشه
- به هرحال كه چه،آخرش ميفهمه
- حالا تا اومدنش كلي مونده تا اون موقع هم خدا بزرگه
نازنين برخواست و در حالي كه مانتواش را مي پوشيد گفت:
- فردا صبح منتظرت هستم ،فقط خواهشا دير نكن كه اعصاب معصاب ندارم
- حالا ميري؟ كاش ميموندي وقتي تو كنارمي احساس آرامش دارم
- بايد كم كم به همه چيز عادت كني ،امروز هم چون ميدونستم تنهايي اومدم اينجا ،نمي خواستم تو تنهايي هی غصه بخوري
- مرسي نازي جون ،توهميشه برام از همه نزديكتر بودي
- مي دونم توی بد شرايطي هستي ولي اين راهيه كه خودت انتخاب كردي پس به جاي غصه خوردن يه راهي پيدا كن كه خودت و نجات بده
- اون كه از خداشه من همين فردا ازش جدا بشم ،اما من مجبورم بخاطر بابام همه چيزو تحمل كنم
هر دواز اتاق خارج شدند در كنار درب خروجي نازنين ب*و*سه اي بر گونه اش زد و گفت:
romangram.com | @romangram_com