#سایه_پارت_63
با اين حرف نازنين مثل جن زدها به طرفش برگشت . نازنین درست ميگفت ،چيزي را كه سايه به كلي فراموش كرده بود ،اين بود كه اين ترم كلاس فولاش را با آرمين گرفته بود ، با چشمهاي گشاد شده به او خيره شد. نازنين که متوجه تغییر رفتارش شده بود با خنده به در اشاره کرد و گفت:
- حالا برو تا طرف قاط نزده ،بعدا در اين موردمفصل صحبت میکنیم
آشفته وعصبی به طرف اتاق آرمين رفت و تقه اي به در زد .صداي سرد آرمين را شنيد كه گفت :
-بيا تو
درب را گشودوبا گامهای لرزان وارد اتاقش شد آرمین پشت به درب، در حال گفتگو با موبایلش بود آرام سرش را به طرفش برگرداند ودهانش را گشوده که چیزی بگوید اما با دیدنش لحظه ای جا خورد وکلام در دهانش ماسید .شايد براي او هم باعث تعجب بود كه سايه با اين هيبت مقابلش ظاهر شود .ولي خيلي زود ماسك بي تفاوتي به چهره زد وخیلی کوتاه به مخاطبش گفت:
- بسیار خوب ،اگه خبری شد حتما اطلاع بده ،دیگه کاری نداری
با قطع کردن تماسش گوشی موبایلش را روی تخت پرت کرد و نگاهش را دوباره به سایه دوخت وگفت :
- ميدوني امشب قراره دوخانواده اينجا جمع بشن
با سرحرفش را تائید کرد وآرمین ادامه داد:
-با اينكه من روز اول به مامانم گفتم كه از رفت و آمد متنفرم و دوست ندارم اينجا پاتوق اونها بشه، ولی اين از اون خیلی هم بعيد نيست که بخواد به این طریق زندگی ما رو زیر نظر داشته باشه، اما من نمی خوام به هیچ قیمتی آرمشم توی این خونه بهم بخوره اين شامل تو هم ميشه که نباید هرگز اینو فراموش کنی
نفس عميقي كشيد وآهسته گفت:
- منظورت نازنينه ؟
روی لبه تخت نشست و با خستگي دستي ميان موهايش كشيد وگفت :
- نه منظورم اون نيست .لااقل ایشون در جريان رابطه ماهست ومن مجبور نيستم مقابلش نقش بازي كنم
- بله متوجه ام ،منظور شما خانواده امه
پایش را روی پایش انداخت وبا کشیدن آهی عمیق گفت :
- نمي دونم چرا مامانم براي خواسته من هيچ ارزشی قائل نشده ، من براي راحتي و آسایش هر دومون اين خواهش و ازش كرده بودم .به هر حال امشب تموم ميشه و فردا دوباره بهش گوشزد می کنم که دست از سر ما وزندگی خصوصیمون برداره ،توهم ميتوني بري و براي امشب حاضر بشي
از اتاق خارج شد و آشفته وعصبي وارد اتاق خودش شد . نازنين از حالت صورتش به درون نا آرامش پي برد . به همين دليل گفت:
- دعوا کردین که اينهمه بهم ريختي ؟
- نه ! فقط ميدونم هرچي بيشتر ميگذره بيشتر از اين موجود مشمئز كننده متنفر ميشم
- اين كه خيلي عالیه ،اگه بهش علاقمند ميشدي كه روزگارت سياه بود
romangram.com | @romangram_com