#سایه_پارت_61
- فردا هم كلاس داريم؟
- برنا مه رو فراموش کردی ؟آره کلاس داریم
- فردا حتما ميام توي اين خونه حسابی حوصله ام سر ميره
- منم اونجا بي تو اصلا بهم خوش نميگذره انگار يه چيزي گم كردم .بچه ها همش سراغت و ميگيرن منم چون گفتي چيزي بهشون نگم ، نگفتم ... گفتم رفتي مسافرت
- خوب كاري كردي ،حالا بگو نهار چي بخوريم
- من بايد برم مامان نگران ميشه
- بهش زنگ بزن بگو پيش من ميموني
- آخه عاشق !! اونوقت نميگه چرا مزاحم عروس داماد شدي
- خوب يه چيزي رديف كن ديگه توكه نميخواي منو توي اين خونه درندشت تنها بزاري وبری !باور كن توي اين چند ساعت افسردگي گرفتم
- خوب باشه حالادیگه خودكشي نكن ،ميمونم
- برا غذا سفارش پيتزا ميدم چون تو عاشق پيتزايي
- نمي خواد !توكه سراغ اين محله رو نداري باهم یه چیزی درست می کنیم ومی خوریم
- از نگهبان ميپرسم
گوشی تلفن را برداشت و شماره نگهبانی را که روی دفترچه تلفن نوشته شده بود را گرفت و از نگهبان خواست برايشان سفارش پيتزا دهد و سپس به طرف نازنين برگشت و گفت :
- حالا بيا با هم بريم اتاق من
تا عصر در کنار نازنین زندگی تلخش با آرمین و موقعيتش به عنوان يك زن شوهرداررا به كلي فراموش كرده بود .ولوم آهنگي كه از لپ تاپش پخش ميشد را تا آخر بالابرده بوده وشاد وسرمست با نازنین می گفت ومی خندید و با هم در اينترنت وفیس بوک چرخ ميزدند .
با صداي ضربه اي كه به در خورد نگاهی پراز وحشت به نازنين دوخت .نازنين با آرامش گفت:
- حتما آرمينه، بلند شو درو باز كن
بلند شد و درب را گشود. چون لباسش نا مناسب بود پشت در پنهان شدوسرش را از لای در بیرون آورد وخیره به او نگریست آرمين با تحقیر نگاهش کردو آرام پرسيد
-كسي اينجاست؟
- آره!
romangram.com | @romangram_com