#سایه_پارت_58

- بفرمائيد

- سلام خانم دكتر

- صدا را نمي شناخت ،ولی حدس ميزد بايد نگهبان برج باشد

- بفرمائيد

- ببخشيد خانم ،خانم جواني هستن كه ميگن دوستتونن، به اسم خانمِ نازنین ، اجازه ميديد راهنماييشون كنم ؟

- بله حتما

- پس با اجازه

از قوانین دست و پاگير و مسخره برج هاي بزرگ خنده ا ش گرفته بود وبيشتر از هر چيزي از آمدن نازنين خوشحال شد هيچ چيز در اين شرايط بد برايش لذت بخش تر از حضور نازنين در كنارش نبود

با صداي زنگ در به حالت دو در را باز کرد . با دنيايي از شور و اشتياق خودش را در آغوش نازنین رها کرد و او را ب*و*سيد .نازنين هم او را در آغوش می فشرد .پس از چند لحظه ای او را از خود جدا كرد و با لودگي گفت:

- بروكنار! خوردي منو ،انگار داره بستنی می خوره

وبا كنجكاوي وچشمانی گشاد شده به اطرافش خيره شد و بي هيچ حرفي به جلوقدم برداشت و پس از لحظه ای کاوش با هيجان گفت:

- واقعا اين زندگيه توئه سايه؟

- نه مال عمه مه ! منم اينجا اجاره نشينم !!

- اجاره نشين كه هستي ،زندگي كه ازاولش آخرش معلومه از اجاره نشيني هم بدتره

- حالا اينهمه راه اومدي اينويادم بندازي ؟!

نازنين که حس كرد سايه از حرفش دلخور شده است به طرفش برگشت وبا لودگی مهربان گفت:

- الهی من قربون اون دل نازک نارنجی سرخ وآبیت بشم ؟به خدا منظوري نداشتم سایه، ولی واقعا همه چيز بي نظيره

- اين واقعيته كه اين زندگي مال من نيست ؛ پس بی خود نباید خودمو گول بزنم

- سايه قبلا هم گفتم همه چيز به خودت بستگي داره آرمين درسته كه خيلي سرتق و مغروره ولي به هرحال يه مرده كه ميشه خيلي راحت بدستش اورد

- نه نازنين اشتباه نكن،منم مثل آرمين دوست دارم اين زندگي هرچه زودتر به آخرش برسه

نازنين دست سرد سايه را در دست گرفت وپریشان گفت:


romangram.com | @romangram_com