#سایه_پارت_57
- آرمين چيكار ميكنه ؟ اين پسر بايد تو خونه موندن براش خيلي سخت باشه !!
- آرمين.......؟!!
- مگه خونه نيست؟
- خونه..........چرا ولي.............
- ولي چي عزیزم ؟ نكنه امروزهم تو رو تنها گذاشته و رفته بیرون ...
- نه ..نه ..يه لحظه رفت پائين ، زود برميگرده ، اومد ميگم باهاتون تماس بگيره !
- لزومي نداره فقط ميخواستم از حالتون با خبر بشم ، چون نمیدونستم چی دوست داری ، براتون چند جورغذا گذاشتم توی یخچال هركدوم رو دوست داشتيد گرم كنيد و بخوريد بخاطر آرمين لوبیا پلو با گوشت هم گذاشتم اون خيلي دوست داره
- چرا خودتون اذیت کردین ؟! خودم يه چيزي درست ميكردم
- چه اذیتی عزيزم ؟! وظيفه است ،نگران شام امشب هم نباش خودم همه چیزو آماده كردم همراهم ميارم
با تعجب گفت:
- شام امشب ؟!!
- آره مگه نمي دونستي ؟!
- چي رو؟
- اينكه همه امشب ميايم اونجا ، اول ميخواستيم بريم خونه پدرت ، ولي گفتيم خونه شما براي حال روحیش خیلی بهتره ،آخه اين رسمه عزيزم !
- خونه خودتونه،خوشحال ميشيم
- مرسی عزیزم زنده باشی ،خوب گلم امشب ميبينمت ،با من كاري نداري ؟
- نه ،به عمو وآرتین سلام برسونيد .
تلفن را كه گذاشت با خودش اندیشید:
- خدايا حالا چيكار كنم؟ حالا آرمينو از كجا پيدا كنم با بحثي كه شب قبل باهم داشتند دلش نمي خواست با آرمین تماس بگيرد
گيج و سردرگم به مبل تكيه داد .اگر هم ميخواست ،شماره آرمين را نداشت چون كارتش را همانجا در كشوي ميز اتاقش انداخته بود به فكر فرو رفت اگر ميخواست هر دوخانواده متوجه سوري بودن ازدواجشان نشوند بايد غرورش را كنار ميگذاشت و از در صلح و دوستي با آرمين كنار مي آمد
با صداي زنگ تلفن نگهباني گوشي را برداشت
romangram.com | @romangram_com