#سایه_پارت_56
- آه مادر ، چه ستاره درخشاني در این زندگی سهم من شده ! كسي كه شاید خیلیها آرزويش را دارند،اما هيچكس نمي داند اين ستاره پرنور چقدر مغرور وازخود راضیست
وقتي برگشت اثري از آرمين در اتاق نبود .در اتاق را قفل كرد و لباس عروسش را به سختي از تن بيرون آورد ،حوله حمامش را برداشت و به حمام رفت از اينكه اتاقش سرويس بهداشتي جداگانه داشت خوشحال بود چرا كه ديگر مجبور نبود چهره منفور آرمين را ببيند . وقتي از حمام بيرون آمد يكدست لباس راحتي پوشيد و به رختخواب رفت آنقدر خسته بود که خیلی زود در خوابی عمیق فرو رفت .
******
فصل پنجم
صبح وقتي از خواب برخاست خانه در سكوت مطلق فرورفته بود .آرمين رفته بود و او حتی حدس هم نمی زد كجا باید رفته باشد بی حوصله در خانه چرخي زد و کلافه خود را روي مبل انداخت .اصلا عادت به تنهايي نداشت .در خانه خودشان هميشه در این ساعت روز سر گرم یکی به دو کردن با ساغر بود ویا با نازنین گل میگفت وگل میشنید . چقدر دلتنگشان بود
نگاهش به ساعت افتاد با اينكه ساعت از یازده روزگذشته بود اما خانه در تاریکی دلگیری فرو رفته بود . بلند شد و پرده ها را كنار زد ، از ديدن تصوير زيبا و باورنكردني شهر از پشت پنجره هاي بزرگ وتمام سکوریت سالن كه از سقف تا كف اتاق بود متحير ماند او هميشه عاشق پنجره هاي بزرگ ونورگیر بود وحالا که مي ديد خانه اش مطابق سليقه اش است (البته خانه آرمين، چرا که اینجا را حتی خانه خود هم نمی دانست ) كمي احساس آرامش ميكرد .
شب قبل نتوانسته بود آشپزخانه را درست وحسابی ببيند رنگ كابينتها با رنگ مبلمان ست بود و انواع و اقسام لوازم برقي دربوفه کابینت او را به تعجب وامیداشت ، به خوبی ميدانست همه اين وسايل را مادرش تهيه نكرده است پس کار مهری بود .
قسمتِ سوپري كابينت پر از مواد خوراكي بود.در يخچال را گشود چند ظرف پر از غذاي اماده كه براي چند روزش كافي بود درون يخچال قرار داشت از اينكه مهري اينهمه دوستش داشت احساس رضایت می کرد .
اشتهايي براي خوردن نداشت به همين دليل در يخچال را بست و از پله ها بالا رفت ميخواست وارد اتاق خودش شود اما حس كنجكاوي او را به سمت اتاق روبروكشاند در اتاق را گشود و به داخل آن سرک کشید ، آنجا هم يك سرويس خواب دونفره با رنگ سفيد ومشکی باكاناپه ای به همان رنگ در كنار تخت وجود داشت ، اتاق بزرگ و دلنشين با پنجره اي بزرگ بود.اين اتاق هم مجهز به سرويس بهداشتي جداگانه بود.نگاهش به قاب عكس روي میزِعسلي افتاد ،عكس آرمين در كنار يك پسر بور و چشم عسلي در حال خندیدن ،نگاه آرمين در اين عكس چقدر شاد وسرزنده بود .آهی پر از حسرت کشید وعكس را سر جايش قرار داد مي خواست از اتاق خارج شود كه نگاهش به روي ميز آرايش افتاد انواع و اقسام عطر وژل مو ،واکس مو واسپري روي ميز چيده شده بود .ميان انبوه عطر و اسپري ها چشمش به حلقه اي كه خودش به اصرار مهري برای آرمین خريده بود افتاد از اينكه اينهمه نسبت به همه چيز بي تفاوت وسرد بود دلش گرفت .آن را برداشت وبا خود گفت :
- (تو لياقت هیچ چیزو نداری) واز اتاق خارج شد
حوصله دیدن اتاق دیگر را نداشت و پر از غصه به اتاق خودش برگشت ، دكوراسيون اين اتاق هم مثل اتاق آرمين بود و انگارکه ميخواست از هر نوع تبعيضي خودداري كند البته اين فقط در ظاهر بود چرا که بزرگترین تبعیض در رفتارش بود .جا حلقه ايش را ازکشو ميز درايور بيرون آورد و حلقه خودش و آرمين را در آن قرار داد و زمزمه کرد:
- ( هيچ پيوندعاطفی بين ما نیست پس تا روز جدایی جای شما اینجاست )
با صداي زنگ تلفن به وجد آمد با خوشحالي پله ها را دوتا یکی طي كرد و خودش را به گوشي رساند نفس نفس ميزد قبل از اينكه گوشي را بردارد نفس عميقي كشيد و گوشي را برداشت و گفت:
- بله بفرمائيد
صداي مهربان مهري در گوشي پيچيد
- سلام گلم ،خوبي عزيزم!
- سلام مهري جون ،شما خوبيد ،عمو و آرتین خوبند ؟
- خوبن عزيزم .آرمين خوبه ؟
- بله ، ما هم خوبيم
- مبارك باشه دخترم ،اميدوارم سالهاي سال در كنار هم خوشبخت باشيد
- مرسي مهري جون
romangram.com | @romangram_com