#سایه_پارت_54
اگراجازه میدادمیخواست تا فردا تحقیرش کند پس با بي حوصلگي گفت:
- و بعد.......... ؟!
- از آرتین شنيدم عمران ميخوني و دانشجوي همون دانشگاهي كه من تدريس ميكنم پس نميخوام تحت هيچ شرايطي (لحظه ای مکث کرد واین به دلیل تا کیدش بود )هیچ شرایطی كسي از رابطه ما با هم خبردار بشه ،چون از اينكه سوژه دانشگاه بشم اصلا خوشم نمیاد
سايه با پوزخندي گفت :
- متوجه ام ،پس نهايت سعيمو ميكنم . اما در رابطه با موضوع اول من تا اونجا كه دو خانواده متوجه نشن كاري به شما و زندگي خصوصيتون ندارم پس ميتونين مثل قبل با آرامش به زندگیتون ادامه بدید واصلا هم فكر نكنين كه این ازدواج اجباری برنامه هاي از پيش تعيين شدتون و برهم زده (برنامه های از پیش تعیین شده را با تمسخر ادا کرد )
با گفتن این حرف از جا برخاست كه آنجا را ترک کند . آرمين از جيب كتش شناسنامه اش را بيرون آورد وبه طرفش گرفت وگفت :
- بيا اين شناسنامه ات، همانطور كه قول داده بودم صفحه مشخصات همسر سفيده پس نگران این ازدواج نباش وبعد از جدايي خيلي راحت به زندگي عادي خودت ادامه بده
دوباره سر جایش نشست وشناسنامه را از دستش بيرون كشيد . او درست ميگفت :سفید سفيد بود . مثل اينكه اصلا آرمين همسرش نيست و يك غريبه است
دلش از اينهمه بيخيالي آرمين گرفت و با خودش نالید:
( چرا همه چيز را اینهمه راحت مي گيرد، شايد قصد دارد با اينهمه بيخيالي آزارم دهد)
با افسوس گفت:
- وقتي امشب همه شاهد و ناظر ازدواج ما باهم بودن ثبت شناسنامه باشه يا نباشه چه فايده داره به هر حال من چند ماه ديگه يك بيوه مطلقه ام
مشکوک نگاهش کرد وپرسید
- همه منظورت شخص خاصيه ؟
-نه همه آشنايان و مي گم
- به هر حال خيلي از زندگي ها به سرانجام نرسيده ازهم ميپاشه، اين هم ميتونه يكي از اون موارد باشه
سایه بحث كردن در هر زمينه اي را با او بيفايده مي ديد ،چون از اول هم حرف ،فقط حرف خودش بود و براي نظر سايه هيچ ارزشي قائل نبود پس با خستگی تمام گفت:
- حرفهاتون تموم شد
آرمين با خودخواهي تمام گفت :
- تنها يك حرف دیگه ، سرانجام اين زندگي جدائیه ! پس در صورتي كه به هر دليلي به من وابسته وعلاقمند شدید مطمئن باشید تنها كسي كه ضربه ميخوره فقط خود شما هستين
از اينهمه غرور و اعتماد بنفس کاذبش خنده اش گرفته بود ،پس با زهرخندی گفت:
romangram.com | @romangram_com