#سایه_پارت_53
- بمون، باهات حرف دارم
لحن تند و محكم كلامش دل سایه را آزرد
دسته كليدش را روي ميز پرت کرد وروي اولین مبل راحتی نشست وبی حوصله به مبل روبرويش اشاره كرد وآمرانه گفت :
- بشين باید باهم حرف بزنیم
روي نزديك ترين مبل نشست و سرش را به نشانه گوش دادن بالا گرفت
پس از لحظه اي سکوت آرمین گفت:
- تو حرفها و شرطهاتو گفتي و منم موافقت كردم حالا نوبت توهه كه به حرفهاي من گوش بدی
کلافه گفت:
- فراموش کردی اين زندگي با اين شرايط خواسته شما بوده، نه من!
با نفس عميقي به مبل تکیه داد و قاطع گفت:
- آره خواسته من بوده والبته تو هم قبول كردي و قول دادی منوهیچ وقت تو اين مورد مقصر ندوني
سايه بحث با این مرد را بيفايده ميديد پس با اکراه گفت:
- ادامه بدید ،گوش می کنم!
در عمق چشمان خوشرنگش خیره شد وبا لحنی جدی گفت:
- من از تكرار مكررات متنفرم پس حرفم و فقط يكبار ميگم ،توخودت اين زندگيو با این شرایط انتخاب كردی پس حق سركوفت زدن و سرزنش منوهرگز نداری
از تکرویهایش برآشفت وعصبی گفت :
- من مجبور بودم شما هم اینو می دونین
- آره می فهمم ودلم نمي خواد این اجبار باعث بشه که من آرامشمو توی این خونه از دست بدم .
چشمانش را ریز کرد وگفت :
-منظورت چیه ،من با آرامش شما چکار دارم
- تو اینجا ،تو این خونه همسر من نیستی ، فقط يه مهمونی!..یه مهمون كه هرگز نباید در زندگی ميزبانش سرک بکشه و در مسائل خصوصي اون دخالت كنه ، اينكه چه وقت ميرم و چه وقت مي يام هيچوقت به تو مربوط نمي شه.........
romangram.com | @romangram_com