#سایه_پارت_52

واز آنها جدا شد .

آرمین در حالی که دوباره به راه می افتاد با پوزخند گفت :

- بيچاره چه زجري کشید امشب از دست لجبازیها و سرخوديهاي تو! حسابي كفريش كرده بودی

برآشفت وگفت :

- از دست من يا شما؟ فراموش کردی وقتي پيشنهاد داد با هم بريم برقصيم چه دادی سرش زدی ،

که : ( از اين لوس بازيها اصلا خوشم نمياد)بیچاره از ترس قالب تهی کرد !

به طرفش برگشت وبا تبسم زیبایی گفت :

- نكنه دوست داشتي اجازه بدم ميون اون همه مرد با این لباس لختي برقصي ؟!

با نیشخندی گفت :

- نه !..تو که مرد آرزوهاي من نيستي كه آرزو داشته باشم در كنارت برقصم،در ضمن لباسمم انتخاب مادرتونه ، بهتره هر اعتراضی داری به خودش بگی !

سپس نگاه بی تفاوتش را به خیابان دوخت وسکوت کرد

آرمین مقابل برج بلند ونوسازی توقف کرد وبا ریموت درب بزرگی را گشود وسپس از سراشیبی وارد محوطه پارکینگ شد ودر جایی مخصوص پارک کرد واز خودرو پیاده شد وبدون آنکه منتظر سایه بماند به طرف آسانسور رفت

پیاده شدن با آن لباس سنگین برایش مشکل بود اما غرورش اجازه نمی داد که از آرمین درخواست کمک کند دفعه قبل هم فیلبردار آرمین را مجبور کرده بود کمکش کند اما اینبار بی تفاوتی آرمین او را به مرز جنون رسانده بود و او از دستش دلخور و عصبی بود . با تقلای بسیار وبدون کمک آرمین سعی کرد پیاده شود که صدای آرمین او را از تلاش باز داشت

-می خوای تا صبح تو ماشین بمونی!

وبدون اینکه منتظر جوابش بماند بازویش را گرفت و بدون هیچ ملایمتی او را پایین کشید

هر دو در کنار هم وارد اتاقک آسانسور شدند آرمین دکمه طبقه هفت را فشرد از مهری شنیده بود که واحد آرمین در طبقه هفتم یکی از برجهائیست که پروژه خودش بوده .

به طبقه هفت که رسیدند آرمین قبل از او خارج شد ومقابل يكي از شش واحد ايستاد و در را باز كرد و خود را كنار كشيد تا اواول وارد شود

مقابلش سالنی بزرگ با كف پوش قهوه اي تيره وديوارهاي كرم روشن ديد لوسترهاي زیبا محوطه سالن را روشن كرده بودند با كنجكاوي به اطرافش نگاه می كرد .يك ست مبل راحتي چرم کرم قهوه ای روبروي آشپزخانه اپن قرار داشت و سپس سالن پذيرايي که با دو پله از سالن جدا شده بود ویک ست سلطنتي كرم قهوه اي هم در سالن پذيرايي خودنمايي ميكرد غذاخوري سلطنتي هم به رنگ كرم قهوه اي و تلوزيون بزرگ ال اي دي ،دكوراسيون خانه شيك و جذاب بود .

سايه از رنگ و مدل پرده هاي بلند كه از زير ستون سقف تا كف سالن مي رسيدند خيلي خوشش آمد .همه چيز در نوع خودش بهترين بود نگاهش روي آشپزخانه كرم قهوه اي و سپس به راه پله اي با پنج پله كه به سه اتاق خواب ختم ميشد افتاد و در حالي كه از پله ها بالا مي رفت خسته گفت:

- اتاق من كدومه ؟

آرمين کفشهایش را از پا بیرون آورد ودرحالی که روفرشی اش را میپوشید با چهره اي عب*و*س و درهم گفت:


romangram.com | @romangram_com