#سایه_پارت_37

با صداي زنگ تلفن همراهش، كتابي را كه به ظاهر در دست گرفته بود بخواند را كناري نهاد و گوشي را برداشت مثل هميشه نازنين بود كه با لحن شاد و پر نشاطش به او انرژي ميداد

- سلام عروس خانم ،خوبي ؟

- چه عروسي؟! چه کشکی ؟! خواهش ميكنم تو ديگه دست رو دلم نزار،که خونه !

- چي شده ، دوباره زانوي غم بغل گرفتی؟

- مامان پدرمودرآورده

- باز چه كار كرده؟

- هيچي !....هر لحظه ميره و مياد ،ميگه جهازت اين و نداره اونو نداره ،چه رنگي برات بخرم ،چه ماركي بخرم . هرچي ميگم بابا هر گلي زدين به سر خودتون زدين دست از سرم برداريد به خرجش نميره که نمیره ،مهري خانم هم شده قوز بالا قوز دم به دقيقه زنگ ميزنه بيا بريم خريد ،بيا بريم خونه رو ببين ، خلاصه همه رو اعصابمن حسابی

-حالا چرا نرفتی خونه روببینی ،نا سلامتی می خوای اونجا زندگی کنی

-وقتی اون داره به بهونه گرفتاری تا این حد منو تحقیر میکنه ،چرا من برای دیدن خونه ای که برام حکم زندونو و داره ذوق زده بشم

- پس چرا قبول كردي اينهمه زود عروسي برگزار بشه؟لا اقل می ذاشتی یه مدت بگذره اخلاقتون با هم مچ بشه بعد !

-من چه کاره ام نازی جون !اصرار آقای مشایخ بود که می خواست آرمین زودتر سر وسامون بگیره بهونشم اینه که پسرش مدتیه مجردی زندگی میکنه واین باعث نگرانیشه

- اين كه نشد حرف ،حالا برا آزمايش كي ميريد؟

- فردا ،.........مهري اصرار داشت گل پسرش بیاد دنبالم ،تا که با هم بريم ،بیچاره داره همه تلاش خوشو میکنه که یخ بین ما رو بشکنه ، امامن آب پاکی رو ریختم رو دستش و گفتم خودم تنهایی با تاكسي ميرم

نازنين خنده ریزی کرد و گفت :

- تو هم عجب دیونه ایا! کی دیده عروس و داماد جدا از هم برن آزمايشگاه حتما كلاس هم جداگونه ميريد ؟!!

- من به اين كلاس مزخرف نيازي ندارم، بعد از اينكه آزمايشم ودادم سريع برميگردم خونه چون اصلا حوصله ديدن ریخت وقیافه اون روانپریشو ندارم

- سايه ! مامان صدام ميزنه با من كاري نداري؟

- نه عزیز ! برو

- پس خداحافظ

گوشي را قطع كرد دوباره كتابش را در دست گرفت اما نگاهش روي آدرس كلينيكي بود كه از مهري گرفته بود و بايدهفت صبح آنجا ميبود .

صبح با صداي زنگ تلفن از خواب پريد نگاهي به ساعت اش انداخت ساعت یه ربع به هفت بود و او فراموش كرده بود ساعت آلارم تلفنش را تغيير دهد با عجله لباس پوشید وبه آژانس زنگ زد و درخواست تاكسي داد . كيفش را برداشت وبا عجله از اتاق خارج شد و در حالي كه به سمت درب حال ميرفت گفت:


romangram.com | @romangram_com