#سایه_پارت_36

- پس همه قول و قرارراتونو با هم گذاشتين

- اره ، همه حرفامونو زديم

- سايه با اينكه تو دختر صبور و فهميده اي ، اما من نگران آينده ام

بغض آلود گفت :

- من فعلاً فقط به پدرم فكر ميكنم وآينده اصلا برام مهم نيست

نگران ودلواپس گفت :

- سايه به خدا داغون ميشي

بغضش شکست و با گریه گفت :

- نازنين راه ديگه اي ندارم

نازنين می دانست دوست عزیزش چقدر تحت فشار هست ودر این لحظه تنها به دلداریش نیاز دارد پس نفس عميقي كشيد و گفت:

- با اينكه ميدونم اين زندگي و ازدواج نيست ولي برات آرزوي خوشبختي ميكنم خدا رو چه ديدي شايد به اين ديوونه مغرور كمي عقل داد و زيبايي تو رو ديد وعاشقت شد

آهي ازسرحسرت کشید وگفت :

- اما او دلش یه جای ديگه گيره

سپس با لبخند تلخی اضافه کرد :

- دل ما هم پي نخود سياه ميره

نازنين اورا در آغوش كشيد و گفت :

-الهي چشمش كور بشه كه دوست خوشگل منو نميبينه ...

*******************

فصل سوم

وقتي جواب مثبتش را به پدرش داد مادر با شادي هلهله اي كشيد و او را ب*و*سه باران كرد پدر هم با خوشحالي ميخنديد ساغر از اينكه تصميم عاقلانه اي گرفته ،درحالي كه او را درآغوش ميكشيد به او تبريك گفت .اما هيچكدام از آشوبي كه در دلش برپا بود خبر نداشتند همان شب پدرش جواب مثبت او را به خانواده مشايخ اعلام كرد و زمان برگزاري بله برون مشخص شد .درحالي كه به شادي خانواده اش لبخندی تلخ ميزد آرام وبی صدا به اتاقش پناه برد و درخلوت خود ساعتها گريست .

همه در تكاپو و عجله بودند مادر با شادي غير قابل وصفي جهيزيه اش را آماده ميكرد وساغر هر ساعت ،وهر دقیقه از مدل لباسی که برای شب عروسی اش سفارش داده بود حرف می زند


romangram.com | @romangram_com