#سایه_پارت_23
عصباني غرید:
- يعني با اين ازدواج مزخرف موافقيد؟
هیجان زده گفت :
- نه نه ! ... منظورم اين نيست که موافق.............
آرمین با كلافگی میان حرفش پرید پرسید :
- پس چي؟......
سردرگم وعصبی جواب داد :
- شما بايد مانع اين ازدواج مسخره بشید كاري از دست من برنمي ياد
با عصبانيت گفت:
- آخه ای کیو ! من اگه مي تونستم که قبل از اينكه بيايم اينجا اين كارو ميكردم
با نا اميدي وبغض گفت:
- من هم نمي تونم ،پدرم مريضه و ممكنه جواب منفي من حالشو از ايني كه هست بدتر كنه و در اون صورت مادر و خواهرم منو مسبب حال پدرم ميدونن و هيچوقت منو نمي بخشن
لحظاتی به فکر فرو رفت و سپس گفت :
- پس با اين حساب فقط يه راه مي مونه
با نگاه متعجب وسردی پرسید :- چه راهي؟با بی حوصلگی که تردید در آن موج میزد ،جواب داد :
- ازدواج ميكنيم و بعد از چند ماه به دليل عدم سازش از هم جدا ميشيم
از این حرفش برآشفت و عصبي گفت:
- معلومه چي ميگين ؟ براتون اصلا مهم نيست چه بلايي سر من مياد ؟ يعني زندگي من اينقدر بي ارزشه !
پوزخندي زد و با خودخواهي تمام گفت :
- زندگي شما ربطي به من نداره،که بخوام نگرانش باشم ، اگه زندگيتون خیلی براتون مهمه ميتوانين مانع اين ازدواج بشيد
با حرص نگاهش را به حوض آب انداخت وزمزمه کرد :
romangram.com | @romangram_com